
رمان مربای پرتقال
نویسنده : بهار محمدی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 30000 تومان
رمان مربای پرتقال
مربــــای پـــرتقال چند دقیقه بعد، صدای خشک و محکم جهانگیر در گوشی میپیچید. - میشنوم آریا. صدای سوگند از هیجان میلرزید. - جهانگیرخان خبر دارم واستون. اونم چه خبری! سکوت جهانگیر نشان از منتظر بودنش بود. سوگند حرفش را ادامه میدهد: - پسرتون رو پیدا کردم. سیاوش صرافیان. دست جهانگیر روی قلبش مشت میشود. سوگند بیماری قلبی رئیسش را پاک از یاد برده. - ازش در مورد پدرش سوال کردم گفت فوت کرده. همون چیزی که شما گفتید. اطلاعی ازتون نداره جز یه اسم توی شناسنامه... جهانگیر به سختی قرص زیر زبانیاش را از کشوی میزش بیرون میکشد. صدای نفس های خشدارش سوگند را نگران میکند. - جهانگیرخان؟ رئیس؟ خاک به سرم باز قلبتونه؟ قرص کم کم اثر میکند. جهانگیر بی آنکه جواب سوالش را دهد؛ با صدایی خشدار تنها میپرسد: - مادرش چی؟ از اون نپرسیدی؟ سوگند چشمش ترسیده. میترسد بیش از این خبرها را صاف کف دست جهانگیر بگذارد و بعد قلب ناتوانش برای همیشه از حرکت بایستد.