رمان خانه وحشت
نویسنده : فاطیما
قیمت : 55000 تومان
رمان خانه وحشت
اون شب از بس کار کرده بودم برای
جمع کردن خانه:از پا افتاده بودم و خیلی
خسته بودم.
و وقتی کارا تموم شد» رفتم توی اتاقم و
روی رخت خوابم دراز کشیدم:
و تو فکر فرو رفتم و از طرف دیگر هم اون
خونه رو خیلی دوست داشتم:)
چون توش یه عالمه خاطره قشنگ داشتم و کلا
خیلی خونه دوست داشتنی؛ و قشنگی بود.
ولی به خاطر کار بابام مجبور شدیم:
نقل مکان کنیم:)
و به یه خونه بریم که توی حاشیه شهره!
آخه پولمون نمیرسید که خونه توی شهر
بگیریم:/
همینطور که داشتم فک میکردم و با خودم
حرف میزدم: که مامان در زد! بعد رشته
افکارم پاره شد: اومد تو و گفت؛
دخترم چرا هنوز نخوابیدی؟فردا صبح باید
اسباب کشی کنیم بریم! چشمی گفتم و بعد
خوابیدم.
در هنگام صبح: چشم های خواب آلودم را به
زور باز کردمو بعد دیدم مامانم بالا سرمه!
پرسیدم! چی شده مامان دیر بلند شدم؟
مامانم جواب داد : نه دخترم: و در ادامه
حرفاش گفت :کارگرا وسایلارو بار زدن بردن
توام زود پاشو بریم؛ بابات دم دره منتظره.
منم چشمی گفتمو رفتم لباسامو پوشیدم و رخت خوابامو جمع کردم:
بردم گذاشتم توی ماشین: و راه افتادیم و رفتیم.)