
شب عاشقی با تو
نویسنده : راضیه علیجانی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 23000 تومان
شب عاشقی با تو
وبه حرف کامران فکر کردم«همه چیز توبه من ربط داره» حالاکه بهش فکر میکنم از این حرفش خوشم اومده نمیدونم چرا اما احساس میکنم واقعا دوست داره وقتی تو چشماش نگاه میکردم یه چیز خاصی توی نگاهش بود یچیزی که تاحالا ندیده بودم توی همین فکرا بودم که خوابم برد ............. باصدایی زنگ گوشیم لای پلک هامو باز کردم گوشی رواز روی میز کنار تخت برداشتم وبدونه اینکه به صحفش نگاه کنم جواب دادم من:بله عسل:خواب بودی من:عه توی آره خواب بودم یهو باجیغ گفت یکم گوشی رو از گوشم فاصله دادم تا پرده گوشم پاره نشه عسل: زنیکه ساعت 12ظهر تو هنوز خابی باتعجب به سرمو سمت ساعت چرخوندم عه راست میگه ساعت داوزده ونیمه دیگه من:وای چقد خابیدم عسل:اره خیلی خابیدی من:خوب چرا زنگ زدی عسل:زنگ زدم بگم شب میای بریم با بچه ها شهر بازی من:بچه ها کین عسل:بچه های دبیرستان خودمون با دوس پسرا شون من:اهان باشه میام اوکیه عسل:باشه ساعت 7آماده باش من:حله خدافز عسل:خدافز قعط کردم گوشی رو کنار گذاشتم وکشو قوصی به بدنم دادم و بلند شدم ولباس خواب هاموبایه ست بنفش تعویض کردم از اتاقم اومدم بیرون و وارد سرویس بهداشتی شدم صورتم وشستم و از سرویس بیرون زدم به سمت آشپز خونه رفتم مامانو دیدم در حال چیدن میز گفتم من:صبح بخیر مامان مامان خندید وگفت مامان: الان دیگه ظهره دختر خندیدم ودوبارع پرسیدم من:بابا آوا کجان مامان:بابات که شرکته آوا هم تو اتاقش برو صداش کن بیاد نهار بخوره من:ای به چشم شما جون بخواه بلند شدم وبه سمت اتاق آوا رفتم بدون در زدن درو محکم باز کردم اوا سرش تو کتاب بود با صدای درگفت آوا:هوشه حیون بلد نیستی باید وقتی میخای وارد اتاق کسی بشی اول در بزنی میخاستم اذیتش کنم براهمین گفتم نویسندهRoz