
هارت چاکلت من
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 31000 تومان
هارت چاکلت من
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆ 〈هـٰارتچا••کِلِتِمـن〉 پیام رو سند کردم و نفس عمیقی کشیدم. یک کمی عذاب وجدان داشتم اما حالم نسبت به این چند روز بهتر بود. بلاخره داشتم سنگامو وا میکندم باهاش. صدای مسیجش اومد و سریع صفحه رو باز کردم. "همه چیز یادم میمونه! تو هم همه کارات یادت بمونه. دیدار به جهنم." نمیدونم چرا با خوندن پیامش قالب تهی کردم. یاد کار هایی که بعد از کاتش با دوست دختر قبلیش کرد افتادم. اون موقع ما دوست معمولی بودیم و هنوز حسمون رو به هم اعتراف نکرده بودیم. روزی که دوست دختر سابقش بهم التماس میکرد تا بردیا رو قانع کنم که اذیتش نکنه هیچوقت یادم نمیره. اما من که اتویی دست بردیا نداشتم؟! پس ترسم کاذب بود و بیخودی بد به دلم راه میدادم. دیگه جوابش رو ندادم و گوشیم رو روی میز تحریر گذاشتم. اما هنوز ذهنم درگیر بود. چرا اینارو گفته؟! پوفی کشیدم و برنامهی فردامو توی کیفم گذاشتم. با یاداوری کاری که عمو فرهاد کرده بود فورا گوشیمو از روی میز برداشتم و وارد صفحه اینستاگرامش شدم. یه استوری گذاشته بود توی کلوز فرندش و من رو هم به کلوز فرنداش اد کرده بود. _جووون داداشمییی استوریش رو باز کردم. یه عکس قدی با عینک دودی ازش بود . به افق زل زده بود و دستش رو به عینکش گرفته بود. کپشنی هم داشت به این مضمون: "یک بوسه ربودم ز لبت دل دگری خواست!•عراقی" °????????????????• : ┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆