کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

هارت چاکلت من

نویسنده : نامشخص

ژانر : عاشقانه

قیمت : 31000 تومان

هارت چاکلت من

┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆
〈هـٰارتچا••کِلِتِ‌مـن〉   


همینطور که حرفامو با حرص میزدم اشکام لجوجانه راه خودشونو به گونم باز کردن..
_ازت بدم میاد ، ازت متنفرم.. 

با بهت بهم زل زد و کمی بعد بهتش تبدیل به خشم شد.
خواستم از اتاق بیرون برم که مانعم شد و تو چشمای لرزونم زل زد.
_تو خیلی غلط کردی اونو دوستش داری! 

حرصش خالی نشد و با دست آزادش چونمو محکم توی دستش گرفت.
_یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه دور و ور اون پسره‌ی آشغال ببینمت به باباتم نمیگم ! خودم میکشمش!

چونم داشت می شکست. آخی از درد گفتم که به خودش اومد و فشار دستشو کمتر کرد.
چشمام لبالب پر اشک بود و از ترس میلرزیدم. 
هیستیریک زدم زیر گریه ؛ نمیفهمیدم چرا تا این حد ازش ترسیدم. 
 خودم و جمع کردم و ازش دور شدم، 

_ا..الان میام

با خجالت سمت در دویدم و از اتاق بیرون رفتم.
به خودم اومدم و به طرف بابام حرکت کردم:
_شلام باباییی ، آخ که دیلم بلات یه ذره شودا

تو گلو خندید و چن بار آروم به پشتم کوبید.
_درست حرف بزن دختره‌ی لوس .

خریدای توی دستش رو دستم داد و کتش رو از تنش درآورد. 
به سمت جا لباسی رفت تا کت رو اونجا بذاره.
برگشتم و عمو فرهاد رو با لبی خندون روی پله ها دیدم.
چند ثانیه ای محو نگاهش شدم و بعد با خجالت توی آشپزخونه چپیدم.

کم کم همه خونه‌ی آقاجون جمع شدند و بعد از خوردم یک شام مفصل همگی راهی خونه هاشون شدند.
روی تخت اتاقم نشستم و لبخند احمقانه ای هم روی لبام دوخته شده بود.
با دیدن پیام بردیا روی صفحه‌ی گوشیم لبخندم پر کشید.
باید تمومش میکردم.. به چه دردم میخورد این رابطه‌ی نصفه و نیمه که صرفا فقط از طرف بردیا پایدار بود؟!
براش تایپ کردم:
"بردیا ، من و تو چند وقتیه که دیگه مثل سابق نیستیم.. راستیتش من دیگه از تو اون حس عشق و اعتمادی که لازمه‌ی یه رابطه‌است رو نمیگیرم.. میشه لطفا همه چیز رو تموم کنیم و فقط دوست باقی بمونیم؟!"

°????????????????• : 
┆┄┄┄┄┄┄┄┄┄ ┄┄┄┄┄┄┄┄┆