#۵
به این میگی چندش؟؟ اگر چشمم بساک رو نگرفته بود خودم مخش رو می زدم 
قبل از اینکه جواب رها را بدم صدای مردانه وبم ایمان توجهم را جلب کرد 
گلویی صاف کرد.
 نگاه سطحی  به کل کلاس انداخت که سریع  وناخواسته سرم رو مخفی کردم .
 نگاهش را به زیر انداخت و گفت

-  بسم ال.....رحیم 

سلام دانشجویان گرامی من توکلی هستم استاد متون دو این ترمتون ...

امیدوارم به امید خدا ترم خوبی .....

بقیه ی صحبتاش رو نمی شنیدم ...

کلمه ی استاد تو ذهنم مثل ناقوسی به صدا درامده بود .

باورم نمیشد که این پسر مثبت  که چند ماه بود همسایه ی ما شده بود ودران چند ماه تبدیل به بزرگترین دغدقه ی ذهنی من شده بود استاد خود من باشه 
صدای رها مانند وز وز مگسی تو گوشم نشست 

-  اروشا شنیدی طرف برادرمون استاد مون ...

نگاهم به سمت رها چرخید دهنم رو باز کردم تا بگم استاد پسر همسایه ی دیوار به دیوار ماست اما نمی دونم چرا لحظه ی اخر پشیمون شدم ونگاهم رو از او به سمت ایمان چرخاندم که باهمان وقار همیشگی به سمت میزش قدم برداشت .

با ارامش کیفش را روی میز قرار داد و کاغذی را برداشت وگفت 

-اسامی رو بگید تا لیست اماده میشه من یاد داشت کنم