کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان استاد جذاب من

نویسنده : فاطمه استاد،آروشا

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان استاد جذاب من

مامان:په کجا؟ 
 
رها: شیراز 
 
جیغ مامان با این حرفم به هوا رف ت 
 
مامان:من عمراً بزارم بچم بره تو  یه شهر غری ب 
بابا:آروم باش خانوم...........دخترم مادرت راست  میگه ما نم یتونیم تورو تک و تنها بفرست یم  شیرا ز 
 
رها:بابا ترو خدا تنها نیستم که دریا هم بامن هست خیل ی طول نمیکش ه قول مید م زودبرگرد م 
 
مامان:نه خی ر امکان نداره من بزارم تو بر ی 
 
از ر وی مبل بلند شدم و رفتم جلو ی پای مامانم نشستم و دستاشو گرفتم و بعد از ک لی قربون صدقه و اصرار های بابا راز ی شد کهمن برم دستاشو بو سید م و رفتم تو اشپز خونه و رو یه میز ناهار خوری نشستم و نگاهی به خونه کرد م 
 
خونه ی دوبلکس که وقت ی از در اتاق وارد میشی سمت چپ آشپز خونه و اپن و سمت راست حدود ۲۰ تا پله میخورد که اون بالاهم دوتا اتاق که یکی ش مال من بود و یکیش مال رهام داداشم رهام ۲۷ سالشه لیسانس حسابداری داره خب بر ی م برای ادامهتوضیحات درمورد خونمون  یه خونه ی بزرگ با دکورا سیون  شیک و  ساده ی سفی د سرمه  ای ... یه کاناپه  ی سورمه  ای رو به رو یTv بود که چندتا کوسن کوچولو با پارچه ها ی طرح دار با طرح ها ی مختلف سفی د وسورمه ا ی روش جاخوش کردهبودن. دیواراسفید،پرده ها سورمه  ای...پارکت هم سفی د فرش وسط هال سورمه ای...چندتا لوستر س قی د وسورمه ا ی کوتاه وبلند هماز سقف آویزو ن بودن... به آشپزخونه نگاه کردم خیلی بزرگ بود و کابینت ها سورمه  ای یخچال وبق یه و سیل ه ها س فی د یه می زناهار خوری بزرگ هشت نفره گِِرد هم وسط آشپزخونه بو د 
 
از ر وی م یز بلند شدم و روبه مامان و بابا گفت م  
رها:راستی مامان و بابای دری ا میخوان بیا ن دری ا نمیتون ه که بهشون بگه  شیرا ز قبول شده گفتم بگم بیا ن که شما بهشونب گی د....می گید؟ 
 
مامان سری تکون داد و  یه باشه گفت باباهم لبخند مهربو نی زد و گف ت 
 
بابا:قدمشون ر وی چشم. ... 
 
بابا خیلی مهربون و خونسرد بود ول ی مامان همیشه تو همه کارها گ یر میده و زود عصب ی میش ه ولی زو دی آروم میشه و هی چی تودلش نمیمونه... . 
 

 
رفتم بالا پی ش دریا ر وی تخت نشسته بود و با گو شی ش کار میکر د رفتم سمتش و صندلی کامپ یوت ر رو گذاشتم روبه رو ی دریا وگفت م 
 
رها:به مامان و بابا گفتم بابا رازی شده اولش مامان نارا زی بود که اونم راز ی کردیم....راستی چی شد مامانت؟