کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

زندگی جدید

نویسنده : نامشخص

ژانر : عاشقانه

قیمت : 24000 تومان

زندگی جدید

"️"



بعدازحرفش خدمتکارمسن وعنقی که داشتن روصدازدوگفت:زیباخانم بی زحمت یاسمن روصدامیکنی؟
تصورم ازخانمش یه زن38_37ساله بودکه خیلی خودشومیگیره اماباچیزی که دیدم کاملامتعجب شدم.یه خانم تقریبا28ساله باقدبلندکه راحت170روردمیکردولاغراماهیکل قشنگی داشت،چشمای کشیده‌ی قهوه ای کاملاآزادلباس پوشیده بود،موهاش رنگ قشنگی داشت. 

ازچیزی که فکرمیکردم خیلی خوشکلتربودنگاهموازش گرفتم وبلندشدم،بعدازسلام وخوش آمدگویی همه روی مبل نشستیم،دختره اخم داشت ومنوبدنگاه میکردانگاراصلا راضی به بودن بادیگاردنبود.

 سهراب:عزیزم دانیال بادیگاردجدیدته،خواستم بشناسیش. 
بااین حرف اخماش دوبرابرشدوگفت:میشه تنهاحرف بزنیم سهراب؟ 
بلندشدن ورفتن حیاط،ازپنجره مشخص بودبحث میکردن منم روبه عرفان گفتم:زنش اصلاراضی نیست بادیگاردداشته باشه ها! 
_توبه اینافکرنکن یه مدته با بادیگاردمیچرخه خسته شده عادت میکنه بازم
+معلومه اخلاق خوبیم نداره خدابه من یکی رحم کنه. 
_یاسمن خانم خیلی مهربونه وقتی بشناسیش متوجه میشی،دراصل اون منوآوردسرکارکه بعدش آقاسهراب منودست راست خودش کرد. 
+پس خیرش به رفیقمون رسیده. 

دستی روی شونش زدم واونم خندیدکه درهمین حین سهراب وخانمش اومدن،درکنارهم زوج خوبی نبودن انگارازدوتاجای مختلف بودن وباهم سازگاری نداشتن. 
سهراب: خیلی خب همه چی حل شد،دانیال بیادفترکارم بقیه چیزاروحل کنیم.