
رمان مربای پرتقال
نویسنده : بهار محمدی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 30000 تومان
رمان مربای پرتقال
دست روغنی و سیاهش را، با لباس کار آبی رنگش پاک میکند. - اوستا من کارم تمومه... دیگه کدومو درست کنم؟ مرد لاغر اندام با خوش رویی نگاهش میکند و به ماشین بیرون گاراژ اشاره میزند. - اینجا دیگه کار نداری پسر. اگه یه دستی به اون پارسه بکشی صاحابش عصری میاد ببرتش. سیاوش با پشت دست عرق پشانیاش را میگیرد. - رواله اوستا. آفتاب سر ظهر مستقیم در مغزش میتابد. دوست دارد خودش را در استخر یخ رها کند... دست به کمر میگرد و نگاهی به آسمان می اندازد. - مَصبِتو شکر. اینم لابد حکمته دیگه! ما سگ کی باشیم بخوایم شکایت کنیم؟ قمقمهی پلاستیکی را از روی سکو برمیدارد. جرعهای مینوشد. صورتش از طعم آب و پلاستیک داغ درهم میپیچد. ناچار از سر گرما، قمقمهی آب را روی سر و صورتش خالی میکند. اینبار با کلهای خنک شده نگاهی به پارس می اندازد. - تو رو جون ننهت بد قلقل نباش! از صبح خروس خون با اره و اوره و شمسی کوره سر و کله زدم. مخم رد داده دیگه. دستش را به بدنهی ماشین میکوبد و تکرار میکند: - باشه پسر خوب؟ هیچ مرگیت نباشه دستت زدم راه بیفتی.