
رمان زندان بان مجهول
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 43000 تومان
رمان زندان بان مجهول
آتنا بی توجه به مادرش با ذوق به آریا گفت:
_داداش اگه گفتی کی اینجاست؟ حدس بزن کی اومده؟
نمیدونم آریا چی گفت که آتنا ابرویی بالا انداخت وگفت:_نخیر اشتباه حدس زدی آجی بهار اومده... تازه میخواد چندروزم پیشمون بمونه و....
هنوزحرفش تموم نشده بود که کتی باحرص گوشی رو ازدستش گرفت وفرصت برای بقیه ی حرف هاشون نشد..آتنا اومد پیشم و دست هاشو دور کمرم حلقه کرد وگفت:
_داداش گفت نذارم بری تا وقتی برمیگرده!
معذب از اینکه مادرشون چیزی نشونه گفتم:
_برو لباس هاتو عوض کن.. دست وروتو بشور بیا باهم یه ناهار خوشمزه درست کنیم!
_باشه..آتنا رفت ومن هم برای فرار از نگاه سنگین کتی رفتم توی آشپزخونه!
از یخچال چهارتا دونه گوجه برداشتم ویه دونه هم پیاز و دوتا تخم مرغ..
داشتم گوجه هارو میشستم که کتی اومد تو آشپزخونه و گفت:_چرا دوتا تخم مرغ؟ مگه جوجه میخواد غذا بخوره؟ دوتا دیگه دربیار..
_چشم!
_من به باشه هم راضیم.. نیازی به چشم گفتن نیست..اینجا خونه ی عزیز نیست و میتونی تا وقتی اینجایی از چشم گفتن خلاص بشی..
سرموپایین انداختم و زیرلب چشمی گفتم که باتاسف سری واسم تکون داد وگفت:_خوبه گفتم لازم نیست همش چشم بگی!
بهش نگاه کردم...
پشت نگاهش ترحمی که ازش بیزار بودم پنهان شده بودواین نگاه های ترحم آمیز نشون میداد که عمو کاظم راز داری نکرده و خطای برادر بیشرفش رو به اون هم گفته!