کلبه کتاب

 

دستام رو بغل کردم و گفتم:

_ من پولی برای خرید این چیزا ندارم

_ لازم نیست تو پول چیزی که قراره برای خونه ی من خریده باشه رو بدی

 

_ لباس هم مال خونه ی توئه؟

_ اونو کم کم از حقوقت کم میکنم

_ اوکی پس به این شرط میام که هرچیزی که خریدیم رو از حقوقم کم کنی

 

روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشید و گفت:

_ قبوله بابا، چیکارت کنم دیگه؟ لجبازی!

_ خوبه، حالا هم پاشو بیا غذا آماده اس

 

_ خسته ام، میخوابم بعد پامیشم میخورم

_ ولی من گذاشتم گرم بشه، درضمن کی بود تو راه هزاربار گفت گشنمه و غذا یخ کرد و از دهن افتاد و این حرفا؟!

 

لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست و همینطور که از روی مبل پامیشد، زیرلب طوری که به سختی تونستم بشنوم، گفت:

 

_ خانم کوچولوی غرغرو

_ چی؟

 

لبخندش رو جمع کرد و با جدیت گفت:

 

_ چیزی نگفتم

با اینکه حرفش رو شنیدم اما خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:

 

_ من فکر کردم یه چیزی گفتی

_ اشتباه فکر کردی