کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان امیر گل فروش

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان امیر گل فروش

-:آقا تو رو خدا ولم کن...بذار برم...غلط کردم...آقا منو از نون خوردن ننداز...توروخدا...
به سمتم برگشت و گفت:نگران نباش...فقط بیا...
ساکت شدم...
مجبور بودم باهاش برم...
به ون مشکی رنگ پلیس نگاهی انداختم و سوار شدم...
محمد و سارا و مینا و گالره هم بودن....
کنار محمد که ترسیده بود و داشت گریه میکرد نشستم...
بازوم رو محکم گرفت و سرشو تو دستم پنهون کرد....
روی سرش رو بوسیدم و گفتم:نگران نباش...من اینجام...نمیذارم اذیتت کنن...
در ون باز شد و اون آقا که دست مهدی رو گرفته بود نمایان شد...
مهدی اومد و پیش من نشست و اون آقا هم پیشمون نشست و ماشین حرکت کرد...
فکر کنم بقیه رو نتونسته بودن بگیرن...
بعد از ده دقیقه ماشین ایستاد...
اون آقا پیاده شد و داد زد: محمودی...
بعد از چند لحظه صدای پای کسی اومد و گفت:بله قربان...
_محمودی این بچه ها رو ببر تو اتاق من...مواظبشون باش فرار نکنن...
-:چشم قربان...
اون آقا رفت و محمودی نمایان شد...
یه پسر حدودا هجده نوزده ساله بود...
اخمی کرد و گفت:بیاین پایین...
آروم از ون پیاده شدیم و به سمت ساختمون رفتیم...
محمودی ما رو به سمت یه اتاق برد و گفت:همین جا بمونین تا جناب سرگرد تشریف بیارن....
بعد هم در رو بست.