کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان انبه کوچولو

نویسنده : پریناز

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان انبه کوچولو

ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦  ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ
‌           ᯏ ᥲᥒ????ᥱ????????????????????ᥣ???? ᯟ
‌
⟮  ⟯
‌
گیـسو لپ دلاریس و محکم کشـید که دلاریس زیر گریه زد..
با اخم و خنده گفتم:
+ بدش من بچم و..اشکش و در آوردی..

گیسو دلاریس و بغلم داد و یه چند دقیقه نگاهش کرد و گفت:
– خدای من..دخترت خیلی نازه آبان..

خندیدم و به خودم اشاره زدم:
+ مامان خوشگلش و نمیبینی?!

گیسو دستش و زیر چونش زد و گفت:
– بله ، بله..

همون لحظه ، غذاهامون و آوردن..
گیـسو همچنان که مشغول ریختن لیموترش روی کبابش بود ، گفتم:
+ گیـسو..از مدرسه چه خبر?!

سرش و تکون داد
– هیچی..راستی این آقا معلمه..آقای مهرآرا ،  چند روزه مدرسه نمیاد..

زیر خنده زد و گفت:
– فکر میکنم بخاطر این که یه دختردبیرستانی و بدون مقنعه دیده ، اخراجش کردن..

زیر خنده زدم که گیسو ادامه داد:
– مرتیکه رو با یه مَن عسلم نمیشه خورد..
از این جذابای رو مخه‌..

لبخندی زدم و روم و به اونسمت برگردوندم..
با دیدن کسی که رو یکی از میزای پـشت رستوران نشسته بود ، متعجب موندم..
آزاد?!
جا خورده بودم ، مگه این نرفته سفـر?!
پـس اینجا چیکار میکنه?!
توی شوک بودم که با دیدن دختری که کنارش نشسته بود ، بدتر جا خوردم..
اونی که کنار آزاد نشسته بود ، کی بود?!
باورم نمیـشد ، ولی انگار داشتم از شدت حسادت میترکیدم..
حتی اصلا یادم رفته بود که آزاد به دروغ به من گفته رفته سفـر و الان توی همین رستوران نشسته..
گیسو دستش و جلوم تکون داد
– کجایی دختر?!..

نگاهش کردم که گفت:
– غذات و بخور یخ کرد..

بعدش دستش و باز کرد و دلا رو از بغلم گرفت و گفت:
– دلاریس و بده بغل من ، راحت غذات و بخور..

ولی من حتی یه لقمه هم از گلوم پایین نمیرفت..
نمیفهمیدم ایـن کارای آزاد یعنی چی?!
این دروغ گفتناش چه معنی میتونه داشته باشه?!
‌‌
‌           ᯏ ᥲᥒ????ᥱ????????????????????ᥣ???? ᯟ
ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ⸦  ⸧ᓕᓗᓕᓗᓕᓗ