
رمان عروس ارباب
نویسنده : نامعلوم
ژانر : BDSM
قیمت : 33000 تومان
رمان عروس ارباب
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب???????? #ᑭᗩᖇT_4 بعد از اون شب دیگه آریان رو زیاد ندیدم انگار اصلا پاش رو تو عمارت نمیذاشت منم یه جورایی خیالم راحت شده بود چون نمیومد ، بعد اون شب که باعث شده بود حسابی درد بکشم یه جور عجیبی ازش میترسیدم ، با سیامک پسر عمه ام فاطمه مشغول بازی تو حیاط بودیم ، سیامک پونزده ساله اش بود باهاش صمیمی بودیم خیلی زیاد ، و یه جورایی مثل داداشم بود با افتادن سیامک نمیدونم چیشد منم تعادلم رو از دست دادم افتادم تو بغلش قصد داشتم عروسکم رو ازش بگیرم که صدای داد آریان اومد : _ چخبره اینجا بدون اینکه از بغل سیامک بیام بیرون با لحن بچگونه ای گفتم : _ میخوام عروسکم رو بگیرم نمیده سیام ... هنوز حرفم کامل نشده بود که بازوم رو گرفت و من رو بلندم کرد خواستم چیزی بهش بگم که با دیدن قیافه ی عصبانیش ساکت شدم چرا داشت این شکلی به من نگاه میکرد مگه من چ کار بدی انجام داده بودم که نگاهش تا این حد نسبت به من خشمگین بود _ آریان چیشده چرا عصبانی شدی تقصیر من بود ببخشید با آهو کاری نداشته باش نمیدونستم چرا داره معذرت خواهی میکنه هنوز گیج بودم که صدای سرد آریان بلند شد : _ دیگه حق نداری باهاش بازی کنی شنیدی ؟ _ آره با شنیدن این حرفش سریع پرسیدم : _ چرا نباید باهام بازی کنه ؟ _ خفه شو با دادی ک زد بغض کرده ساکت شدم که با تهدید خطاب به سیامک گفت : _ کافیه به حرفم گوش ندی سیامک خودت میدونی چیکارت میکنم . _ باشه بعدش دست من رو گرفت با خودش کشید ، اشکام صورتم رو خیس کرده بود آقاجون و بقیه هر چی پرسیدند چیشده آریان گفت به هیچکس مربوط نیست من رو پرت کرد داخل اتاق با خشم داشت به من نگاه میکرد _ خفه شو انقدر گریه نکن با شنیدن این حرفش به هق هق افتادم که اومد سمتم و با خشم غرید : _ تو زن منی واسه ی چی میری پیش یه پسر دیگه هان ؟ خوشت میاد ؟ با گریه جوابش رو دادم : _ من و سیامک داشتیم بازی میکردیم کار بدی نکردیم قسم میخورم دروغ نمیگم !