رمان بادیگارد زور گو
نویسنده : نامعلوم
قیمت : 29000 تومان
رمان بادیگارد زور گو
رمان | بادیگارد زورگو ابروهام رو به نشونه ی " نه " بالا بردم که اینبار اون اخماش رو توی هم کشید و گفت: _ نمیتونی؟! مگه میشه؟ همین الان گفتی آب که!! وقتی یک کلمه بتونی باقی کلمات هم میتونی بگی پس تلاش کن باشه؟ زبونم رو روی لبهای خشکم کشیدم و آروم گفتم: _ سرم داره میترکه _ آفرین دیدی تونستی حرف بزنی با حرص چشمام رو روی هم فشار دادم وباکلمات نامفهوم گفتم: _محض رضای خدایه ذره آب بهم بدید گلوم خشکه! _متوجه نشدم چی گفتی اما فکرمیکنم کلمه ی آب کافی بود.. باورکن امکانش نیست الان آب بخوری اما قول میدم زود مشکلت رو حل کنم باشه؟ حالا به حرفم توجه کن و سعی کن حرف بزنی آب نداشته ی گلومو قورت دادم و به سختی گفتم: _ سخته _ میدونم سخته.. درک میکنم.. عجله هم نداریم.. اما تلاش کن و باصبوری به سوالام جواب بده تا برم واست آب بیارم. منتظر نگاهش کردم که به صورت خودش اشاره کرد و گفت: _ من رو واضح میبینی الان؟ سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم که گفت: _ اینطوری قبول نیست! بله یا خیر _ بله! _ من خوشگلم؟ باسوالش شوکه شدم وبی اراده لب هام به خنده کش اومد ولبخند ریزی روی لبم نقش بست.. ولی انگار همچنین ریز هم نبود چون متوجه لبخندم شد و خندید.. _خب اون سوال انحرافی بود میریم سراغ سوال بعدی ️¦ ????????????????}