رمان بادیگارد زور گو
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان بادیگارد زور گو
رمان | بادیگارد زورگو مرد بامزه ای بود.. باهمون حال بدهم میشد فهمید که میخواد منو بخندونه وروحیه بهم بده. دوباره لبخند زدم که گفت: _ ولی قبل ازاینکه بریم سراغ سوال بعدی باید بهت بگم اولین مریضی هستی که بعداز بیدار شدن به این قشنگی میخنده و لبخند زیبایی داری سرم تیر کشید.. از درد زیاد اخم هامو توهم کشیدم و زیرلب بخاطر تعریفش زمزمه کردم: _ ممنون _عه... بازکه اخم کردی!! خب وقتی میخندی انقدر خوشگل میشی چرا اخم میکنی که انقدر زشت بشی آخه؟ چپ چپ نگاهش کردم و چیزی نگفتم و به این فکر کردم که حیف سن پدربزرگم رو داره وگرنه یه چیزی بهش میگفتم! _ الان داری به این فکر میکنی حیف که همسن پدربزرگتم وگرنه یه جواب درست حسابی بهم میدادی نه؟ چشمام از تعجب درشت شد و با بهت بهش نگاه کردم که لبخند غرورآمیزی زد و گفت: _ حال کردی؟ تله پاتی خوبی کردم مگه نه؟ _ اوهوم. _ من حرف دل بیمارام رو خوب میفهمم