رمان بوکسور کوچولوی من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان بوکسور کوچولوی من
بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن???????? #????????????????_1 ┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄ مشتش که بالا سر دلارام فرود اومد قبض روح شد صدای سرد و خشنش پر از تفریح بود _فک کردی بوکس یاد گرفتن از کمیل کار هر کسیه جوجه رنگی؟ داری می لرزی دلی... دوست ندارم از ترس تو آغوشم اینطور بترسی مماس با گوش قرمزش گفت _ دوست دارم تو یه موقعیت دیگه بلرزی جوجه رنگیم مات مشتای ظریفشو به کتف کمیل فشرد چطور کارشون به اینجا کشیده بود؟!؟ **** ایران_تهران 5 ماه قبل صدای شکستن شیشه ها با جیغ بچه ها یکی شد دلی بی توجه به سوزش لبش و خونی که تا چونش راه پیدا کرده بود جلو فت ریحانه خانوم وحشت زده دست دخترشو چنگ زد نمی فهمید چرا این بچه انقد سر نترس داره قاسم چاقوکش خندید و آخرین ظرف باقی مونده رو به دیوار کوبید _تا وقتی پول منو ندید وضع همینه ضعیفه ها من پولموووو می خوااااام یا پولمو می دید یا پولتون می کنم افتاد؟!! بچه ها گوشه دیوار جمع شده بودن دلی دستی به خون لبش کشید مرتیکه دست سنگینی داشت : _ گفتم که پولتو میدم یکم بهم وقت بده دارم کار می کنم... قاسم دستی به سیبیل سیاه و چندشش کشید _ با نوکری تو خونه بقیه نمیتونی پول منو جور کنی ببینمت بچه خیلی مطمعن حرف میزنیا ریحان خانوم نکنه میره خونه مردم جا کلفتی کارا.... صدای بلند دلارام خفش کرد : _ زر نزن لعنتی اسم مادر منو به زبونت نیار سگم کنی جفتمونو اینجا آتیش میزنم یه محل از دستت خلاص می شن فهمیدی؟!؟ قاسم بلند خندید نگاه های چندش و پر از خواستنش همیشه حال دلی رو خراب می کرد هربار همو می دیدن احساس کث..یفی می کرد