کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان بوکسور کوچولوی من

نویسنده : نامعلوم

قیمت : رایگان

رمان بوکسور کوچولوی من

بوکسـوࢪ.کوچولوے.مـن????????
#????????????????_2
┉┈┄┉┄┈┉╼•••╾┉┈┉┄┉┄

صدای آژیر ماشین پلیس همه رو از جا پروند 
قاسم رنگ پریده به نوچه هاش نگاه کرد 

_س..گ پدرا کی زنگ زد پلیس؟؟! 
اخر فضولای این محله رو زبونشونو می برم وایسا و ببین 

با سرعت سمت در رفتن 
نقطه ضعف بزرگ قاسم و نوکراش پلیس بود 

هرجا پلیس بود از ترس موش می شدن 
جلو در مکث کرد و چرخید 

انگشتش رو بالا برد : 
_ببین منو.... دفعه بعد که بیام یا پولمو می برم 

یا خودتو.... یا یکی از اون بچه‌ها رو ...

چرخید و با سرعت بیرون رفت
ریحان با گریه شونه های دلی رو گرفت 

_ ببینمت مادر... بشکنه دستش بی همه چیز 
اخه واسه چی باهاش دهن به دهن میزاری دختر ... نمیدونی مگه اینا چه آدمایین؟!؟ 

زخم ل...ب دلارام دلشو خون میکرد 
دلی با خنده ای که مصنوعی بودنش مشخص بود عقب رفت 

_اینجارو جمع میکنی مادر من برم سرکار 

دیرم شده خوک کث...یف اول صبی فکر پول زده به سرش....

سکوت مادرش و بچه ها واسش آشنا بود 
مثل همیشه دلی سپر بلاشون شده بود

دانیال با غرور کوچیکش سعی داشت از دلی مواظبت کنه ولی موفق نشد

نگاه تشکر آمیزی به علی کبابی که صدای آژیر فیک پخش کرده بود انداخت 

حرکت نظامی شو که دید خندید و دست تکون داد

*
نگاه سنگین زن چادری کنارش حسابی رو مخ بود .. با درد ل.بشو لمس کرد باید ماسک میزد 

_ نچ نچ... 
نگاش نکرد صدای پچ پچش رو می شنید 

زنک دیوونه با خودش حرف میزد 
_ معلوم نیست چیکار کرده شوهرش کت...کش زده 

با نیشخند سر تکون داد 
چرخید سمتش و با بلندترین حالت ممکن گفت : 
_چیزی گفتی خانوم؟!؟ 

کل اتوبوس تو یه ثانیه چرخیدن سمتشون 
زن شوکه از واکنش یهویی و غیر منتظره دلارام چادرشو جلو کشید 

زیر نگاه سنگین بقیه داشت اب می شد