
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
نویسنده : افسون
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم. با چشمای خمار،به زور یکی از شمامو باز کردم و نگاهی به گوشی آیفونم)فقط میخواستم بدونید منم آیفون دارم...عقده ایم خودتونید️( انداختم قطعش کردم و با هرس زیرلب گفتم:اه گندت بزنن نهال ر*ی*د*ی تو خوابم کرم داری اینموقع زنگ میزنی.!! چندتا فوش پدرومادرم به روح پر فتوح نهال و جدو ابادش دادم و خواستم دوباره بخوابم که یهو یادم اومد ای دل غافل امروز کلاس دارم اونم با کی؟! همتی چلغوز که ایشالله خبرشو برام بیارن) با عرض معذرت از همه همتی ها و استادان گرامی( یه چندتا فوشم به استاد گرامی و دانشگاه و درس کلا هر عاملی که باعث شد من از خواب نازنینم بیدارشم دادم. بالاخره با کلی گشاد بازی از تخت گرمو نرمم دل کندم وبلند شدم ولی همچنان با حسرت به تخت خوشگل سفید رنگم که با مظلومیتتو چشام زل زده بود و میگفت بیا رو من بخواب نگاه میکردم..ولی با فکر به این که دانشگام دیر شده یه چشم غره ای به تختم رفتم)خلو چله( و با کله پریدم تو دستشویی..بعد از یه شاش سرپاهی رفتم که اماده شم...نگاهی به کمد بزرگم که یه طرف دیوارو گرفته بود و انواع و اقسام لباسا توش بود کردم و بعد از کلی تفکر یه مانتوی مشکی-قرمز)نمیگم خیلی بهم میومد چون تعریف از خود نباشه همه چی بهم میاد( و یه شلوار لی مشکی کشیدم بیرون و تند تند پوشیدم.. رژ قرمزمو از روی میز توالت برداشتم و یه کوچولو رو ل*ب*م کشیدم..یه خط چشم نازکم دور تا دور چشمای خاکستری درشتم کشیدم که از ای بی روحی دراد.! موهای قهوه ای روشنمو تا جایی که میتونستم و حراست عزیز و زحمتکش اجازه میداد بالا بردم و با کش بستم.. مقنعه مشکیمو سرم کردم و یکم از موهامو به صورت کج بیرون گذاشتم) اووف چه تیکه ای شدم..بخورم خودمو( از ب*و*س فرستادن که خوشم نمیومد ولی یه لگد چرخشی واسه خودم تو اینه فریتادم...کوله قرمز-مشکیمو از زیر تخت برداشتم و با عجله از اتاق زدم بیرون..از پله ها که ماشالا کمم نبود میخواستم بیام پایین که بیخیال شدمو از رو نرده سر خوردم پایین..همینطور که داشتم کفشامو میپوشیدم رو به زهرا خانوم با صدای بلند جوری که از هپروت در بیاد)بدبخت تو کف حرکت النا بود( گفتم: گفتم: زهرا خانوووم من امروز خونه نمیام با دوستام میرم بیرون به مامانم بگو..خدافظ. رفتم تو پارکینگ و به ماشین خوشگلم که کلی خاک روش نشسته بود نگاه کردم.. یکم قربون صدقش رفتمو سوارش شدم..د برو که رفتیم...با سرعت به سمت دانشگاه روندم تو راهم هر چی دعا و آیه و حدیثو ضرب المثل بلد بودم خوندم که کسیو زیر نگیرم...رانندگیم خوب بود ولی با این سرعتی که من میرفتم هر لحظه امکان داشت به یکی بزنم.. بعد از ربع ساعته طاقت فرسا صحیحو سالم رسیدم ..ماشینو پارک کردم و به طرف کلاس دیودم..مثه میگ میگ میدویدم با چند نفرم برخورد کردم که نزدیک بود با مخ بیام زمبنو شرفم بره کفه که خداروشکر به خیر گذشت و به سلامت به در کلاس رسیدم..چند دقیقه همونجا موندم تا هم نفسم بیاد سر جاش هم یه بهونهواسه دیر اومدنم جورکنم ...یک..دو...سه... تقه ای به در کلاس زدم و با بفرمایید استاد درو باز کردم و رفتم داخل..استاد با اخم نگاهی بهم انداخت و با جدیت و صدایی که از عصبانیت یکم بلند شده بود گفت: الان چه وقته اومدن به کلاسه خانوم بالنده؟؟ بفرمایید بیرون خانوم.)رسما ریدم تو شلوارم( با این که مثه سگ ازش میترسیدم ولی کم نیوردم..نگاهی به ساعتم کردمو و با یه لحن بیخیالی گفتم: استاد من فقط ده دقیقه دیر اومدم..)وایسا الان حالتو میگیرم( بعد اشاره ای به شراره که ردیف اخر نشسته بود کردم و با پوزخند)چه شجاع شدم( رو به استاد گفةم: روبه استاد گفتم: ولی خانومه پناهیان بیشتره جلسه غیبت دارن یا دیر میان سر کلاس ولی شما هر دفعه اجازه دادین که بیاد داخل..آشکارا جا خورد شراره هم رنگش زرده مایل به قهوه ای شد)مثه پی پی( یبار با هم بیرون دست تو دست دیده بودمشون واسه همین با اعتماد به نفس این حرفو زدم.. یه لبخند خبیث به همتی)همون استاد( زدم.. یه ادامسم از تو کیفم در اوردمو انداختم تو دهنم.. با خیال راحت از کلاس زدم بیرونو درم محکم بستم که خودم یه متر پریدم بالا..یه نگاه به دوروبرم انداختم،وقتی دیدم کسی نیست خیلی شیک به راهم ادامه دادم...هندزفیریمو گذاشتم تو گوشمو یه اهنگ بندری خیییلی خز پلی کردم..همینطور که نامحسچس قر میدادم از سالنم میرفتم بیرون...یه قری به ب*ا*س*نم دادم..دو طرفه مانتومو گرفتم بالا یکم ر*ق*ص پا رفتم همزمان سرمم مثه دی جی تکون میدادم..پای چپمو گذاشتم جای پای راستمو به زور خودمو چرخوندم..اهااا..کامل چرخیدم که ای کاش برنمیگشتم... ای کاش برنمیگشتم...!!! یه پسر از این یقه آخوندیا پشتم وایساده بود رنگشم شده بود مثه گچ..هی ل*ب*شو گاز میگرفت..یه نگاه به کن