
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
نویسنده : افسون
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان دلداده به دلدار | تکمیل
دنبال ماشین بدویی..-ببند بابا حوصلتو ندارم...عه النا این همون پسره نیست که نجاتمون داد؟؟ -نیشتو ببند دختر مگه از مرگ حتمی نجاتت داده؟! خب وظیفش بود -بزن کنار سوارش کنیم برسونیمش فک کنم ماشین نداره -مخت هنگ نکنه اینقد فکر میکنی..درضمن من عجله دارم نمیتونم برسونمش تا الانم کلی دیر کردیم -این همه منتظر موندن پنج دیقه هم روش..ببین چه مظلومه گ*ن*ا*ه داره این همه راه پیاده بره - لعنت به این دله مهربون...ماشینو بردم کنارشو وایسادم..شیشه رو کشیدم پایینو رو بهش گفتم:جناب هاچ بفرمایید بالا برسونمتون!! اول متوجه نشد ولی بعد از کلی دادو بیداد فهمیدو با تعجب نگامون کرد)این چقد تعجب میکنه( با من من گفت:.... با من من گفت: ن..نه..نه مزاحم شما نمیشم..راه دیگه ای نمونده بقیشم خودم میرم...من:بیا بالا ناز نکن برادر..نترس نمیخوریمت..! سرشو انداخت پایین تا مثلا فکر کنه...من:بیا دیگه ای بابا..چقد فکر میکنی تو؟زیر لفظی میخوای؟؟! بالاخره آقا تصمیمشو گرفت و با قدمای نامطمعن اومد سمت ماشین..درو باز کردو نشیت یه سلام کرد که من به زور شنیدم)تازه یادش اومده سلام کنه( دهنمو باز کردم که بهش بگم آدرستو بگو که نهال پیش دستی کردو جفت پا پرید تو نطقم:آقای.....هاچ سریع گفت:راد هستم..یاسین راد.! من:جووون..نهال با حرص گفت:مرررض نهال:بله آقای راد کجا تشریف میبرید؟؟ تا دهن باز کرد جوابه نهالو بده من با شیطنت گفتم:یاسین جون ما میخوایم بریم دور دور اگه میخوای باهامون بیا.! چند لحظه سکوت کرد فک کنم رفت تو کما..عینکمو زدم رو چشممو سریع گفتم:سکوت علامت رضایته..پس بریم که بچه ها منتظرن.! تا دهن باز کرد چیزی بگه گفتم:دیگه حرفی نباشه میخوام اهنگ گوش کنم..!صدای ضبطو تا اخر بلند کردمو با چشمای خبیث از تو اینه نگاش کردمو لبخند شیطانی زدم...پامو گذاشتم رو گازو به سمت محل قرار رفتم.... با بلند شدن صدای اهنگ چشای یاسینم گرد شد..ساسی که شروع کرد به خوندن اول یکم عصبی شد ولی بعد شروع کرد به صلوات دادن...نهال یه نیم نگاه بهش انداخت و رو به من اروم جوری که اون نشنوه گفت:النا؟! -هوم؟ -هوم چیه بی شخصیت؟!بگو جونم -بنال عسلم -یه دیقه به عمرت اضافه شد ولی هنوز ادم نشدی -هیچوقت ادم نمیشم..خب حالا بگو کارتو -اها النا..مگه نمیبینی این پسره سختشه خب یواش کن اون لامصبو.! دستشو برد سمت ضبط تا خاموشش کنه که ریلکس گفتم:دیتت بهش بخوره دستتو قلم شده فرض کن..نهال:عههه..اینجوریه؟ -اره اینجوریه -باشه النا خانوم الان به قول هومی جون)هومن برقنورد..بازیگر(مبزارمت تو آمپاس تا مجبور شی خاموشش کنی... بعد بلند گفت:النا جووون میشه ضبطو خاموش کنی؟سرم درد میکنه!! یه چسم غره شیک بهش رفتمو میخواستم بگم دهنتو گل بگیر که رو به یاسین ادامه داد:آقای راد نظر شما چیه؟؟.. یاسین: بله..بله منم موافقم..این اهنگا ارزش گوش دادن ندارن..ادم نباید ذهنشو درگیر این اهنگای..ببخشیدا..جلف کنه..نهال:بله درست میفرمایید..و دستشو برد طرف ضبطو خاموشش کرد..بعد یه چشمک به من زد که ب*ا*س*نم جزغاله شد...آروم و با حرص از بین دندونام گفتم:خیلی دیوثی نهال..وایسا به موقعش حالتو میگیرم...یه زبون واسم دراورد که بیشتر حرصی شدم...بالاخره به پارک مورد نظر رسیدیم و بچه ها گفتم پیاده شن خودمم رفتم که ماشینو پارک کنم...بعد از کلی جون کندن ماشینو پارک کردم رفتم پیششون..یکم گشتیم که بچه هارو دیدم رو یه نیمکت نشسته بودنو میخندیدن..شیده که مارو دید شروع کرد به بال بال زدن..به اونجا اشاره کردمو با نهالو یاسین رفتیم طرفشون.... به بچه ها که رسیدیم یه سلام بلند کردمو خودمچ پرت کردم تو بغل شیده..اخه خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم براش تنگولیده بود...من:سلوم خل و چل من..کدوم قبری بودی که نیومدی پیشه من؟)عه قافیه دار شد( شیده:سلام نفله..من عاشق ابراز احساساتتم..بعد با شیطنت نگام کردو چشمکی زد و اشاره ای به یاسین که بعد از سلام کردن یه گوشه پیشه پسرا نشسته بود کردو گفت:این کیه با خودت اوردی شیطون؟؟! وابرویی بالا انداخت...من:دممه..یه خری هست دیگه..به تو چه.! یه مشت زد تو شکمم..یه اخ بلند گفتم که همه برگشتن نگام کردن..دستمو گذاشتم رو شکممو آروم و با حرص رو به شیدا گفتم:عوضی بچمو سقط کردی.! نیلوفر گفت:چیشد النا؟؟وقتشه؟! با چشای گرد شده نگاش کردم اخه این چه حرفیه جلو پسرا..! نیلوفر که فهمید چی گفته دستشو گذاشت رو دهنشو با تته پته گفت:اووم..چیزه..منظورم..منظورم اینه که بریم بستنی بخوریم؟؟! همه با تعجب به این موجود فضایی نگا کردن..بعد که به خودشون اومدن واسه این که بحثو عوض کنن گفتن اره اره بریم..فقط پارسا)دوس پسر شیده( گفت:نه وایسین اول النا این اقا رو به معرفی کنن بعد بریم.! همه با سر تایید کردن... من:خب ایشون آقای یاسین راد