کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

نویسنده : افسون

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان دلداده به دلدار | تکمیل

هستن هم دانشگاهیه ما..و راستش امروز مارو نجات دادن..! خب فضولیتون رفع شد؟حالا بریم..و خودمو جلو تر از همه حرکت کردم..بقیه هم مثه 
جوجه اردک زشت دنبالم میومدن..نهال اومد کنارمو گفت:النا تو بیا برو پیشه پسره تا غریبی نکنه.! باشه ای گفتمو رفتم طرف یاسین..! چند لحظه 
به سکوت گذشت تا اخر گفتم:خوشمیگذره؟؟! یاسین:بله.. بله..فقط اگه میشه زودتر بریم چون من کار دارم.! اییش پسره چلغوز خب تو که کار 
داشتی نمیومدی)حالا خوبه خودم مجبورش کردما( با حرص نگاش کردمو کلمو تکون دادم...بالاخره به بستنی فروشی رسیدیم...... 
پسرا رفتن که بستنی بخرن ما هم یه گوشه وایسادیم تا کرم بریزیم)مریضیم دیگه(...یه چند دقیقه همینطوری وایساده بودیم که یه اکیپ 
پسر از جلومون رد شدن..همشونم از دم برق گرفته بود.! یکیش گفت:جووون بخورمتون!! یاسمین دهنشو باز کرد تا جوابشو بده که من سریع 
دستمو گذاشتم رو دهنشو انگشت وسطیمو واسه پسره نشون دادمو گفتم:بیه! پسره عصبی نگام کردو اومد سمتم تا بزنه لهم کنه که یه صدایی 
از پشتم گفت:انا خانوم اتفاقی افتاده؟؟! سریع سرمو چرخوندم تا ببینم کی این حرفو زده که دیدم بلههه سوپرمن معروفه)همون 
یاسین(کنارشم طاها وایساده بود چندتا بستنیم دستش بود.! من:نه یاسین جون..آقایون داشتن ساعت میپرسیدن!! رومو کردم سمت پسره و با نیش باز ابروی واسش بالا انداختم..پسره هم که دید حریف ما نمیشه بیخیال شدو با چندتا فوش راهشو کشید رفت..طاها با خنده اومد 
سمتمون و گفت:النا چیکار کردی پسر مردمو که داغ کرد؟ من:هیچی بابا گفت بخورمتون منم یه حرکتی جهت این حرفش انجام دادم که عصبی 
شد..! تا اینو گفتم به وضوح دیدم ابروهای هاچ رفت تو هم 
شونه ای بالا انداختمو یه بستنی برداشتم..شروع کردم به لیس زدن...چند دقیقه بعدم پارسا و امیر اومدن و به بقیه بستنی تعارف 
کردن...بستنیمون که تموم شد یاسین اومد سمتمو گفت:النا خانوم اگه میسه زودتر بریم..من دیرم شده مادرم خونه تنهاست.! سرمو تکون دادمو 
باشه ای گفتم..به نهال اشاره کردم که زر زدن با لاله رو تموم کنه و بلند شه...بعد از خدافظی با بچه ها سه تایی به سمت ماشین رفتیمو سوار 
شدیم...اول یاسینو رسوندم چون بچم درسو مشق داشت..تو راه به نهال گفتم:نفله نمیای بریم خونمون؟؟! نهال:نه حوصله جفتکاتو ندارم.! -بیا 
دیگه لوس نشو -نه النا..خونه کار دارم ایشالا یه وقن دیگه تشریف میارم -اوهوع چه خودشم تحویل میگیره.! -دیگه دیگه..! نهال رو که 
رسوندم پامو گذاشتم رو گازو با سرعت به سمت خونه روندم.! 
به خونه که رسیدم ماشینو تو پارکینگ پارک کردم..کیفمو برداشتمو از پله ها بالا رفتم...در خونه رو به طرز حیوانی باز کردمو با داد گفتم: سلام بر 
اهل خانه..جیگر همه اومد..! مامان بابا با ترس از رو مبل بلند شدنو سکته ای نگام کردن..لبخند ملیحی زدم تا از هر گونه حمله جلوگیری کنم...بابا 
گفت:چه خبرته دختر؟ترسوندیمون..میخوای از این به بعد یه گاز اشک آور قل بده داخل بعد درو باز کن.! شیطون نگاشون کردمو 
گفتم:زود..تند..سریع بگین چیکار میکردین که ترسیدین؟! و ابرویی بالا انداختم...مامان دهنشو باز کرد تا یه جیغ فرابنفش بکشه..قری به 
ب*ا*س*نم دادمو گفتم:عصبی نشو مامان خانوم..خودم فهمیدم چیکار میکردین.! و نیشمو تا جایی که میتونستم باز کردم..مامان با اخم نگام 
کردو گفت:خجالت بکش دختر.! من:حالا بعدن میکشم..الان گشنمه مغزم کار نمیکنه..به زهرا خانوم بگو یه چیزی واسه من درست کنه..! بابا 
گفت:مگه بیرون چیزی نخوردی؟! من:نوچ..حالا میگین یا خودم بگم؟؟..مامان:خودم واست شام میکشم..زهرا خانوم نیست..دخترش مریض 
شده بود بردتش دکتر..تو برو لباستو عوض کن بیا!! دستمو گذاشتم رو سینمو تا زانو خم شدمو گفتم:چشم سرورم.! مامان:کمتر پاچه خواری کن 
هنوز حرفت یادم نرفته ها..! من:ای بخشکی شانس!! از پله ها بالا رفتم..رفتم تو اتاقمو لباسمو با یه تاپ شلوارک خرسی عوض کردم و رفتم تو 
اشپزخانه..من: به به مامان خانوم چه کرده..نظرت چیه به زهرا خانوم بگیم دیگه نیاد؟ مامان: بشین بچه حرف نزن.! من:باشه حالا نزن..! بعد از 
اینکه خوب شکممو پر کردم ظرفا رو جمع کردمو رفتم تو اتاقم تا بخوابم..چراغو خاموش کردمو رو تخت دراز کشیدم..آخیییش...! بعد از شمردن 
گوسفندای معروف نمیدونم کی خوابم برد...... 
 
صبح با صدای نکره ی نهال از خواب بلند شدم..! نهال:النا خبر مرگت پاشو دیگه دانشگاه دیر شد..! من:لال بمیری نهال..کی تو رو راه داده تو 
خونه؟برو بیرون میخوام بخوابم..خواب دارم..نهال:پاشو گمشو لباس بپوش.دیر شد بخدا..امروز با حسینی کلاس ..اه پاشو دیگه خرس 
قطبی..من:ای خدا لعنتت کنه نهال..داشتم خوابه حوری میدیدم...نهال:بیا برو لباستو بپوش متوهم..تو عمرا بری بهشت..تو جهنمم به زور رات 
میدن،خواب دیدی خیر باشه..! من:ای بابا پاشدم دیگه..ببند اون صدای نخراشیدتو -باشه من دیگه حرف نمیزنم تو فقط زود اماده شو جونه