رمان اگلاف
نویسنده : ملیکا میکائیلی
قیمت : 29000 تومان
رمان اگلاف
•|°اِگـــلاف°|• به نام یاری رسان حق _صدات هم مثلِ تنت سکسیه؟ تنم زیرِ سنگینی تنش جا به جا شد و برای بارِ هزارم به خودم لعنت فرستادم. تابی به گردنم دادم و مستقیم به تیلههای سبزآبیاش خیره شدم. _مگه فرقی هم به حالت داره؟ گرمی سرِ انگشتهای بزرگش، روی کمر برهنهام نشست که از گرمیاش روی پوستِ سردم تکون خفیفی خوردم. لبخندش توی این لحظه، مضحکترین چیز توی چشمهام بود. _فرق داره که میپرسم بیبی! تمومِ کُرکات طلاییه؟ زیادی سؤال میپرسید و همین خستهام میکرد. این مردک واقعاً همونی بود که دنبالش بودم؟ دستاش از قوسِ کمرم پایینتر رفت و روی باسنم نشست که برای وقت کشی هم که شده، نیمخیز شدم و چونهاش رو بوسیدم. _پس همچین بیبخارم نیستی! اجازهی عقب کشیدن نداد و سریع دستی پشت گردنم انداخت و با جلو کشیدن سرم، لبهام رو توی دهنش کشید و محکم مک زد. با دست آزادش چنگی به بالاتنهام انداخت و همزمان با تغییر زاویه سرمون، وحشیانه به جونِ لبهام افتاد. لحظهای عقب کشید و زمزمهی پر از هوسش با همون لحن خشدار و تحریک آمیز توی گوشم پیچید: _لبات ولی طعم عسل میده. عسلی که به اندازه اون کهرباییها شیرینه! نیشخندی زدم و با نفسنفس نگاهی توی صورتش چرخوندم. مرتیکه تا نفسِ آخرم رو بلعیده و از طعم لبهام دَم میزد! _ دوست داری زیر این تن و بدن جر بخوری جوجه حنایی؟! _همیشه زیاد حرف میزنی مستر! من عمل کردنو بیشتر دوست دارم. درست مثلِ مگسی بود که توی نقطهی کورِ دیدته و مدام صدای ویزویزش توی گوشت چرخ میخوره! تیشرت جذبش رو از تن کند و مچاله شده، گوشهای از اتاق پرت کرد و حینی که روی تخت خفتم میکرد، جوابم رو داد و نفسهای داغش توی صورتم پخش شد. _اینکه پارتنرت توی تخت ازت تعریف کنه رو دوست نداری؟ اجازهی حرف زدن نداد و گازی از گردنم گرفت و یکی از سینه سفیدمو از داخل بلوزم بیرون آورد و مثل یک نوزاد گرسنه مکید، که جیغم رو توی نطفه خفه کردم و مشتی به سینهی ستبرش زدم. _ آخ وحشی! تعریف کردن که اینجوری نیست. پیشونیاش رو به پیشونیام چسبوند و توی صورتم با خنده نفس زد: _وحشی دوست نداری بیبی گرل؟! منتظرِ جواب نشد و دستش سمتِ زیپ شلوارم رفت. _چطوره با یه کارِ دیگه صدای آه و نالههات رو بلند کنم بیب؟ گفت و چشمهای شرورش رو توی صورتم انداخت.