
رمان گناهم باش
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان گناهم باش
#گناهمباش #پارت3 _زُلفا...پاشو دیگه، لنگهِ ظهره خواب آلود غلتی زدم، سرم خیلی درد میکرد. _ولم کن مامان بذار یکم دیگه بخوابم. _پاشو من باید برم عزیز جون و از بیمارستان مرخص کنم د پاشو دیگه کمی که هوشیار شدم تازه فهمیدم دورو برم چه خبره! من و امیر ، دیشب.. وای مامان!! هینی کشیدم و سیخ نشستم سر جام. حرکتم مامان و شوکه کرد _چته تو؟ نگاهم و دوختم به خودم. لباس تنم بود، یه تاپ و شلوارکِ قرمز. این لباسارو کی تنم کرده بود منکه دیشب... سرِ درد ناکم و بین دستام گرفتم. چرا چیزی یادم نمیومد؟ _زُلفا این ادا ها چیه؟ خوبی؟ چرا همچنین میکنی! واسه خلاص از سوال جواب هاش گفتم: _خوبم مامان فقط سرم کمی درد میکنه _لابد دیشب تا دیر وقت با امیر بیدار موندین، اونم هنوز خوابه، پاشو دست و روتو بشور بیا بیرون مامان که از اتاق بیرون رفت به سرعت از تخت پایین اومدم. چهار انگشتم و به دندون گرفتم و مضطرب شروع کردم به قدم زدن. نه دیشب هیچ اتفاقی نیفتاد. اره هیچی نشده من لباس تنمه، ما اشتباهی نکردیم. داشتم از کنار آینه ی قدی رد میشدم که نگاهم به خودم افتاد و لباسایی که عوض شده بود بهم دهن کجی زد. پس چرا لباسام عوض شده بود، من که دیشب اینارو به تن نداشتم. از حرص موهام و محکم کشیدم. دیگه داشت گریهم میگرفت، روی نگاه کردن به چشمای امیر و نداشتم. دیشب تا جایی یادمه که من و نوازش کرد و... بعدش دیگه هیچی یادم نمیاد هیچی.. چرا سر از اتاقم درآورده بودم؟ چرا لباسام عوض شده بود؟ جواب همه ی این سوال ها پیش امیر بود ولی حقیقتش روم نمیشد برم و ازش سوال بپرسم. دیشب من تو حال خودم نبودم. حالا که عقلم اومده بود سرجاش چطور میرفتم ازش راجب دیشب سوال میپرسیدم؟