
رمان گناهم باش
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان گناهم باش
#گناهمباش #پارت9 اینکه من از محدثه خوشم نمیومد برمی گشت به حسم نسبت به امیر . حسی که همیشه فکر میکردم فقط یه حسِ حسادته ولی از دیشب فهمیدم نه! من امیر و دوست داشتم. اون همیشه بود، همیشه کنارم بود چطور کنار یکی دیگه تصورش میکردم. همیشه دخترای دورش و میپروندم بدون اینکه خودش متوجه بشه. تلفنش و جواب میدادم و خودم و جای پارتنرش جا میزنم یا از جانب امیر بهشون پیام میدادم هرکاری میکردم تا ارتباطشون بهم بخوره ولی محدثه سمج تر از این حرفا بود. امیر درواقع برادرِ زنعمو بود. من وقتی همش دو سالم بود، پدرو مادرم و عموم تصادف میکنن و هرسه فوت میشن زنعمو کسی که حالا بهش میگم مادر، و مثل مادرم دوسش دارم بچه نداشت، داغ شوهر دیده بود و وقتی دید منم بی پدرو مادر شدم دلش نیومد ازم بگذره. من و بزرگ کرد برام مادری کرد. خونه ی عمو اجاره ای بود، تنها دارایی عمو زمین کشاورزیش بود. زنعمو به خونه ی مادرش یعنی عزیز جون برگشت و اونجا زندگی کرد. به همراه من.. من دو سالم بود و امیر ۱۴ سالش درسته ۱۲ سال ازم بزرگ تر بود، درسته همه میگفتن اون پسر خاله توعه، ولی من دوسش داشتم. کاش اونم من و دوست داشت. کاش محدثه ای این وسط نبود. غرق در فکر تو خودم فرو رفتم. _چرا ساکتی؟ نمیخوای چیزی بگی؟ به سختی لب زدم: _حالم بده نگران شد _حالت؟! چرا چت شد یهو تو که... فوری به در ماشین کوبیدم _بزن کنار، بزن کنار حالم.. به سرعت ماشین و کنار جاده زد پیاده شدم و کنار جدول زیر یه درخت خم شدم و عق زدم فقط عق خشک بود، چیزی بالا نیاوردم امیر کنارم رو زانو خم شد و نگران یه دستش و گذاشت پشتم درست روی کتفم _خوبی؟ چت شد آخه یهو؟ _چیزیم نیست از گرسنگی یکم تهوع گرفتم پوفی کشید و به سمت ماشینش رفت و چند دقیقه بعد با بطری کوچک آب معدنی برگشت