
رمان گناهم باش
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان گناهم باش
#گناهمباش #پارت8 از قصابی بیرون اومدم و قلمی که خریده بودم و کنار بقیه ی خریدا زیر پام گذاشتم. _تموم شد؟ هومی زمزمه کردم. از وقتی که تو ماشین نشسته بودم باهاش حرفی نزدم جز مواقع ضروری که اونم فقط خلاصه میشد تو ( اینجا بزن کنار خرید دارم... بریم یسر قصابی... بریم فلان مغازه و...) انگار اونم خیلی مایل به حرف زدن نبود و ترجیح داد سکوت کنه. دلم کمی ضعف رفته بود، امیر معمولا داخل داشبورد ماشینش شکلات یا بیسکوئیت داشت. داشبورد و باز کردم داخلش و نگاه کنم که چشمم افتاد به یه جعبه ی مخملِ مشکی. تای ابرویی بالا دادم و جعبه رو برداشتم _این چیه؟! حین رانندگی نیم نگاهی بهم انداخت _انگشتره، واسه محدثه خریدم بازش کردم و نگاهی به انگشتر انداختم. قشنگ بود! _به چه مناسبت اونوقت؟ _اینکه من بخوام واسه کسی که دوسش دارم هدیه بخرم لازم به مناسبته؟ آره مناسبت داره ولی خب بدون مناسبت هم میشه هدیه خرید. بی حوصله نگاهش کردم _چقدر حاشیه میری امیر ، یه سوال پرسیدم همش! _فردا تولدِ محدثه هست، گفتم هم این انگشترو بهش بدم هم بهش پیشنهاد ازدواج بدم. حسادت مثل یه خار شد تو قلبم امیرو ازدواج کنه؟! امیری که همیشه فکر میکردم قراره تا ابد مجرد بمونه؟ یعنی باید اون و با یکی دیگه تقسیمش میکردم؟ من وقتی چشم باز کردم و خودم و شناختم امیر کنارم بود، حالا ازدواجش واسم خیلی سخت بود، خیلی سخت! لعنت به محدثه... عصبی و کلافه در جعبه رو بستم و داخل داشبورد برگردوندمش. _حس نمیکنی یکم زوده؟ چه عجله ایه حالا! _کجاش زوده؟ من بیست و پنج سالم شده و دیگه وقتشه سرو سامان بگیرم. کی بهتر از محدثه که دو ساله میشناسمش و از هر نظر مناسبه