
حکم شکار
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 22000 تومان
حکم شکار
بسم الله ارحمن الرحیم همونطور که لباسهای رنگ و رو رفته و ساییده شده رو میپوشم؛ لبخندی پررنگ کنج لبم میشینه. وامی که درخواست داده بودم جور شده و هرچند کم...ولی اونقدری از سر زندگی جَم و جورم زیاده که دهن به گله باز نکنم. به سمت در خونه قدم بر میدارم و تا میام از در قهوهای و قدیمی و زهوار در رفته بزنم بیرون، گندم با اون پاهای گوشتالو و تُپُلش مقابلم میایسته: --کجا؟ -به تو چه فِسقل! و پَسش میزنم و چهار تا پلهای که منتهی میشه به حیاط رو پایین میام. همچنان صداش از پشت سرم به گوش میرسه و بدون این که نگاهش کنم میتونم بگم چه موقعیتی داره. دستها به کمر، سگرمهها تو هم، قیافه طلبکار: --من رو آجیم غیرت دارم ها...دُفته باشم! با صدای بلند میخندم و کتونیهای ِ مشکیای که صدبار دادم کفاش درستش کنه ولی هنوزم همونطور داغونه رو میپوشم: -باید بریم جایی چاغال...حالا آبجی خانمِ ما اجازه میده بریم؟ --به شرطی که بذاری برم بیرون با پسر اکرم سگ سیبیل باسی کنم. چشم گرد و چند ثانیه با سکوت نگاهش میکنم...یه ذره بچه رو نگاه کنها! تنها فکر و ذکر پسر هفت سالهاش اینه که شلوار دختر بچهها رو بکشه پایین. -نخیر! شما همچین غلطی نمیکنی. برو با... و گیتیای که سر و کلهاش از تو خونه پیدا میشه و وسط ِ حرفم میپره: --آجی خانم من مراقبشم! -یکی باس مراقب تو یکی باشه... گندم-آجی جونم... آخ آخ آخ...من این مدل خر کردن رو میشناسم!ولی با این حال با محبت جواب میدم: -جونم؟