کتاب کیمیاگر
نویسنده : پائولو کوئیلو
ژانر : اجتماعی
قیمت : 30000 تومان
کتاب کیمیاگر
حتی اگر هرگز به احرام نمیرسید, همین حالا هم از تمام چوپانهایی که می شناخت فرا تر رفته بود. آه! اگر می دانستند, در مسافت یک متر از دو ساعت, حرکت با کشتی این همه چیزهای متفاوت است! جهان تازه به شکل یک بازار خالی در نظرش ظاهر شد, اما اینک آن بازار را سرشار از زندگی می دید, و هرگز آن را از یاد نمی برد. به یاد شمشیرش افتاد. تماشای آن برایش بسیار گران تمام شده بود. اما پیش از آن, هیچ چیز دیگری را مشابه آن ندیده بود. ناگهان احساس کرد, که می تواند همچون یک قربانی نگونبخت دزدان به دنیا بنگرد, یا همچون ماجراجویی در جست و جوی گنج. پیش از آن که, از شدت خستگی به خواب رود, اندیشید: من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم. کسی تکانش داد, و بیدار شد . در وسط بازار خوابیده بود, و زندگی دوباره داشت در آن بازار ظاهر می شد . در جست و جوی گوسفندانش, به اطراف نگریست ,و فهمید در جهان دیگریست . به جای آن که احساس اندوه کند, خوشحال شد. دیگر ناچار نبود, به جست و جوی آب و غذا برود, می توانست در جست و جوی گنجش برود. یک پشیز هم در جیب نداشت, اما به زندگی ایمان داشت. از آن گذشته, تصمیم گرفته بود, که ماجرا جو باشد, مانند قهرمانهای کتابهایی که اغلب می خواند. بی عجله به گردش در میدان پرداخت. دستفروشها بساطشان را می گستردند. به مرد شیرینی فروشی در پهن کردن بساطش کمک کرد. مرد شیرینی فروش لبخندی متفاوت بر چهره داشت, شاد بود, و برای زیستن از خواب برخواسته بود. آماده برای آغاز کردن یک روز کاری خوب. لبخند یکه به گونه ای, یاد آور لبخند پیرمرد بود. همان پیرمرد, و پادشاه مرموزی کهبا آن آشنا شده بود . فکر کرد: این شیرینی فروش به خاطر شوقش به سفر, یا ازدواج با دختر یک بازرگان شیرینی نمی پزد. شیرینی می پزد چون, این کار را دوست دارد. و متوجه شد, که می تواند همان کاری را بکند که, پیرمرد می کرد. می توانست بفهمد, کسی به افسانه شخصیش نزدیک است, یا دور. و تنها با نگریستن به او, این را می فهمید . -آسان است. و هرگز متوجهش نشده بودم. وقتی چیدن بساط تمام شد, شیرینی فروش نخستین شیرینی را که پخته بود, به او داد. جوان با لذت آن را خورد, سپاسگزاری کرد, و به راه خود رفت. وقتی کمی دور شد, به یاد آورد که, این بساط, به همکاری یک عرب زبان و یک اسپانیایی زبان بر پا شد. و با این وجود, به خوبی یکدیگر را درک کرده بودند. اندیشید: زبانی وجود دارد که, از واژه ها فرا تر است. پیش تر این زبان را با گوسفندها تجربه کرده بودم, و اکنون با انسان ها تجربه اش می کنم. داشت, چیزهای گوناگون و تازه ای می آموخت. چیزهای کهنه ای را که پیش از آن تجربشان کرده بود, و با این وجود, تازگی داشتند. چون بی آن که متوجهشان شود, برایش رخ داده بودند. و متوجهشان نشده بود, چون به آنها عادت کرده بود . -اگر کشف رمز این زبان بی کلام را می آموختم, می توانستم جهان را کشف رمز کنم. پیرمرد گفته بود: همه چیز تنها یک چیز است. تصمیم گرفت, بی عجله و بدون اضطراب در خیابانهای تنگ تنجه قدم بزند. تنها بدین شیوه می توانست, نشانه ها را درک کند. این کار نیازمند بردباری بسیاری بود. اما این نخستین فضیلتی است که, یک چوپان می آموزد. باری دیگر احساس کرد که, در همان جهان بیگانه, دارد از همان چیزهایی استفاده می کند, که از گوسفندهایش آموخته بود. پیرمرد گفته بود: همه چیز یگانه است. بلور فروش به دمیدن روز نگریست .و همان اضطراب هر روز صبح را احساس کرد. سی سالی بود, که همان جا بود. و مغازه ای که بالای تپه ای که به ندرت, خریداری از آن جا می گذشت. اکنون, برای دگرگون کردن هر چیزی دیر بود. در زندگیش فقط, خرید و فروش بلور را آموخته بود. زمانی افراد زیادی مغازه اش را می شناختند بازرگانان عرب, زمینشناسان فرانسوی و انگلیسی ,سربازان آلمانی, و همواره با جیبهای پر از پول. در آن زمان فروش بلور, یک ماجرای بزرگ بود. و او در خیال خود تصور می کرد, چگونه در دوران پیری ثروتمند می شود, و چگونه زنان زیبا خواهد داشت. سپس زمان گذشت, و شهر نیز دگرگون شد. ست بیشتر از تنجه رشد کرد.