کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان کلاه داران

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان کلاه داران

رویا - نابقه جان ما پنج تا بمب درست کردیم بهتره بگیم اول تو ماشین کدومشون بزاریم ؟ باران - اول تو ماشین رایان و راشا هستی - موافقم بعدشم ارشام و مهام 
 -بعدشم تو ماشین دانیال 
الناز - اره این طوری خوبه رویا جان یکبار از این 
اطلاعات نابی که از همه ی ماشینا داری استفاده کن و در ماشیناشون قبل از به صدا در اومدن دزد گیرشون باز کن باران- باید قبل از خروجشون از رستوران کار و تموم کنیم محیا تو پای تخته اونی که گفتم و نوشتی ؟ کلاه داران 
 56
سرم و یه تکون جانانه دادم و گفتم 
اره وقتی بچه ها از کلاس رفتن رفتم رو تخته نوشتم بچه ها اونایی که می خوتن خی شدن اف پنچ یا کلاه کجا رو ببینن بیان پشت رستورانی که دوتا خیابون پایین تر از دانشگاهه باران سری از روی رضایت تکون داد و رویا با 
هیجان دستاشو مشت کرد و گفت 
-چه شود...  
به چهره هاشون نگاهی انداختم و در حالی که کلاهم و رو سرم جابه جا می کردم گفتم 
-منم که اون طرف ماشینشون بزرگ با چاقو می نویسم جی پنج 
هستی - چرا اون طرف ماشینشون بنویسی ؟ چشمام و گرد کردم و گفتم 
-واسه این که نبیننش وقتی سوارشدن و ماشینشون ترکید بعدش ببینن بهتره 
الناز با پا زد به کفشم و گفت 
-صد دفعه گفتم چشمای گردت و گرد نکن ادم دلش می خواد بخوردت زدم تو صورتش و گفتم 
-تو یکی خفه شو با اون چشمات 
باران -اه ببندین دیگه الان وقت پپسی باز کردن نیست تاسه می شمرم همه برن سر وظیفشون 
 3 2 1
زود همه گی بلند شدیم و دوییدیم سر جاهای خودمون وایسادیم حدود نیم ساعت وقت داشتیم این زمانی بود که باران بهومون گفت من و رویا به سمت ماشیناشون رفتیم اصلا نمی دونستیم کدوم ماشین مال کیه ! رویا با دوتا 
سیم و یک سنجاق و چند تا دست گاه که النازو بارانکه تا صبح درستشون کرده بودن شروع کرد به باز کردن در ماشینا منم تند تند بزرگ با چاقو رو بدنه ی ماشیناشون می نوشتم جی پنج و استیکر یه لبخند می کشیدم رویا در ماشین اولی رو ب باز کرد اما خیل دیر باز کرد شاید بیست دقیقه طول کشید فراری راشا هم طول کشید تا باز کلاه داران 
 57
شه باز شدن ماشین مهام بیست دقیقه شد و ما بیشتر از نیم ساعت وقت لازم داشتیم رویا از شدت استرس و خیر سرش تمرکز خیس عرق بود رو ماشین سومی گیر کرده بود رو پیشونیش عرق نشسته بود و تند تند دستاشو با ابزار دستش تکون می داد ولی مگه وا میشد !! الناز از اون طرف با هستی می رفتن تو ماشینا و بمب و تو زیر صندلی های عقب کار می زاشتن و بمب جوری بود که باید همون جا یه جورایی سر همش می کردی بب در اصل یه 
تیوپ بادی بود و اما کوچیک که به طرز فشرده ای دوتا سطل رنگ و توش خالی کرده بودیم که همین کار سه روز 
طول کشیده بود ! و اون قدر تیوپ پر بود که اگه کوچیک ترین حرکت اشتباهی می کردیم می ترکید و الناز یه سوزن بزرگ توی تیوپ گذاشته بود با هزار و یک بدبختی و کلی چیز سر هم کردن با فشردن دکمهی ریموت اون 
سوزن حرکت می کرد و تیوپ به فنا می رفت بلاخره رویا در سومی رو باز کرد و منم داشتم رو اخرین ماشین کار می کردم ! با دیدن یه ماشین که داشت میومد تو کوچه وحشت زده خودمو پشت ماشین قایم کردم هستی هم توی همون ماشین رفت زیر صندلی ها رویا خیلی شیک انگار داشت از کوچه خارج می شد و با گوشیش حرف می زد اخه چه قدر این مار موزه در ماشین دانیال باز بود و الناز پشتش مخفی شده بود و اگه راننده ی ماشین 
از ماشین پیاده میشد به راحتی اب خوردن الناز و می دید و بر عکس الناز دستش تیوپ رنگ بود و اون دستشم ریموت بود! همه با چشمای گرد شده داشتیم نگا می کردیم و بر خلاف انتظار ماشین درست یکم اون ور تر از الناز 
سرعتش و کم کرد وایی بدبخت شدیم به ساعتم نگاه کردم الانه که پسرا از رستوران بیان بیرون همون موقع یه نفر مثل گلوله خودش و پرت کرد جلوی ماشین یارو و یارو هم ترمز کرد اون گلوله کسی جز باران نبود با چشمای گرد 
باران و نگاه میکردم باران پاشو گرفت و نالید 
-اخ پام وای پام بابا کجایی که دخترت فلج شد مرده از ماشین پیاده شد یه پسر سی ساله کت شلواری بود پسره با 
وحشت گفت 
-خانوم حالتون خوبه ؟ ببرمتون بیمارستان ؟ باران زد زیر گریه البته گریه ی الکی و بدون اشک! 
اره من و وردار ببر بیمارستان فکر کنم پام شکسته!  
پسره با ترس تند تند گفت 
-چشم چشم بزارید کمکتون کنم خواست خم شه سمت باران که باران جیغ زد 
-برو اون ور ...بعد یهو اروم گفت کلاه داران 
 58
-خودم بلند میشم پسره با چشمای گرد باران و نگاه می کرد باران به زور از جاش بلند شد می دونستم که نقش بازی می کنه خودش و انداخت تو ماشین پسره و پسره ی بیچاره هم سریع سوار ماشینش شد باران وقتی نشست دور از چشم پسره رو به ما یه چشمک زد و زبون در اورد و پسره ماشین و روشن کرد و دور زد و از کوچه خارج شد