
رمان لواشکم
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان لواشکم
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ با شنیدن صداش ، دوباره دلم لرزید و گفتم +سلام آقای بزرگمهر ، خیر پدرم تشریف ندارند –میشه وقتی اومدن بگید به من یه زنگ بزنن? +اگه کاری دارید به من بگید ، بهش میگم –خیر ، با خودشون کار دارم +مگه شما دکتر قلب من نیستید? خب اگه کاری دارید به من بگید –من خودم تشخیص میدم که کارم و به شما بگم یا به پدرتون. خدانگهدار. تلفن و قطع کرد.. نشستم رو کاناپه.. شخصیت آقای بزرگمهر ، دقیقا برعکس کیاراده... پوفی کردم و خواستم به بابا زنگ بزنم که صدای زنگ خونه اومد.. باران بود.. در و زدم و رفتم تو آشپزخونه و برای خودم یه چایی ریختم که باران صداش اومد –رومیسا کوشی? +تو آشپزخونه أم. باران سریع اومد تو آشپزخونه و گفت –ط چرا هنوز اینجایی? +کجا باید باشم? –مگه نمیدونی امشب تولد عمه شیرینه? +شیرین?. یه کم فکر کردم ، یادم اومد که امروز 15 اسفنده ، تولد مامان شیرین ، زدم رو پیشونیم و گفتم +یادم رفته بود.. بابا اومده خونه شما? –آره ، همه منتظر توعن ، به من گفتن بیام دنبـالت..زود حاضر شو بریم خونه ما.. +اینطوری نمیشه که.. من دست خالی نمیام.. –ینی چی? +صبر کن برم حاضر شم ، بریم اول یه کادو برا مامان بخریم. –پس زود باش. به سمت طبقه بالا دویدم و ساپرت پشمی سفیدم و پوشیدم و از روش پالتوی صورتی رنگم و ، شال صورتیمم انداختم و کارتم و از کشو در آوردم و اومدم پایین و گفتم +باران بریم –رومیسا لنا داره میاد اینجا.. +لنا? چطور آقا اهوراشون اجازه دادن? ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈