رمان معشوقه من جلد دوم
نویسنده : سلنا شمس
قیمت : 33000 تومان
رمان معشوقه من جلد دوم
" رَسام " با صدای فرشاد نگاهمو بهش دوختم: _ از امارات میاریم ایران ... زیاد طول نمیکشه وسودش خیلی خوبه ... تو هم کارت حرف نداره _ خب. . _ یه کانتینر وسط اون همه بار تو کشتی به چشم نمیاد وسودش دو برابر ه _ تو درباره من چی فکر کردی ؟ _ معامله خوبیه... من همچین معامله هایی انجام نمیدم _حالا درموردش فکر کن ... ضرر نمی کنی فرشاد از روی صندلی بلند شد و رفت ... به جای فرشادزل زدم و عمیق تو فکر فرو رفتم ... من کارم قاچاقه امابا هیچ کس شریک نمیشم چون هیچکی قابل اعتماد نبود . .. با صدای میثم به خوردم امدم: _ باز تو فکرات غرق شدی ... فرش اد چی میشه ؟ _ رد کن بره ... از اول هم نباید قبول میکردی بیاد بالا ودرباره این چیزا باهام حرف بزنه _ خیلی اصرار کرد و نگفت قضیه چیه فقط گفت خیلیسود داره و از این حرف ا از روی صندلی بلند شدم و کنار میثم ایستادم: اون میگه مواد تو کانتینره ... ولی به ت قول میدمدروغ میگه _ اره ... تازه یکی از بچه ها میگه همکار پلیسه... به سمت میثم بر گشتم که جوابشو بدم ولی با حس سوزششدیدی تو سینم چشم هام سیاهی رفت و اخرین چیزی کهشنیدم صدای فریاد میثم بود. .. " هیوا" با چشم های گرد شده به نویان نگاه می کردم ک ه با اخمگفت: _ وقتی هیچ جوره نمیشه اونو گرفت باید بهش شلیککرد _ داداش تو میگی نتونستید اونو بگیرید پس چرا. .. وسط حرفم پرید و گفت: من قلبشو هدف گرفتم ولی لامصب برگشت و تیرخورد تو سمت راست سینش ... دکتر گفت تا یک ساعتعمل نشه مردس _ گناه داره _ گناه چیه .. میدونی اونا روزی زندگی صد نفر رو بههم میزنن با اون مواد کوفتی ؟ ساکت به بابا خیره شدم که نگاهی بهم انداخت و گفت: _ ناراحت نباش هیوای بابا .. داداشت کارشو بلده نویان دستمو تو دستش گرفت و گفت: _ حتی اگه من نمی کشتمش اون حکمش اعدام بو د ... زیاد بهش فکر نکن اماده شو برسونمت بیمارستان _ باشه داداشی از کنار نویان بلند شدم و رفتم تو اتاقم ... لباسامو عوضکردم و اماده از اتاقم بیرون رفتم ... بعد از خداحافظیهمراه نویان سوار ماشین شدم توی راه همش به اون خلافکاره فکر می کردم .. یعنیالان مرد ؟ نویان نگاهم کرد و گفت: _ بهش فکر نکن جوجه ... حواست به خودت و بیماراباشه _ حتماً داداشی نویان ماشین رو کنار زد و لپمو بوسید ... از ماشین پیادهشدم و به سمت بیمارستان قدم زدم ... ساعت پنج عصربود و من باید تا فردا صبح تو بیمارستان می موندم. . نزدیک در ورودی بیمارستان بودم که با حس کردندستی روی دهنم خواستم به عقب برگردم ولی نتونستم... جیغ می کشیدم و سعی میکر دم خودمو از کسی که منوگرفته خلاص کنم ولی زور اون خیلی زیاد بود و دستشروی دهنم مانع بلند شدن صدام بود. . منو به سمت ون سیاه رنگ رنگی کشوند ... صدای فریادنویان رو می شنیدم ولی خیلی دور بود. .. مرده منو توی ماشین هول داد و خودشم سوار شد وبعدس صدای جیغ لاستیک های ماشین رو شنیدم. .. دست و دهنمو با چسب بستن و جوری منو خوابوندن توماشین که فقط میتونستم سقف رو ببینم... ماشین با سرعت رانندگی می کرد و اینو از صدای بوقماشین های دیگه می شد فهمید. .. چند دقیقه بعد ماشین ترمز کرد و همون مرده بازوم روتو دستش گرفت و منو دنبال خودش کشوند... منو به سمت در عمارت بزرگی کشوند و همین که واردشدیم نگاهم به خدمتکار ها افتاد که با استرس و نگرانیتوی سالن ایستاده بودن. .. مرده منو به سمت طبقه دوم کشوند و در اتاقی رو باز کرد ... اول چیزی که به چشمم خورد مردی بود که باصورتی عرق کرده و چشم های بسته روی تخت خوابیدهبود و نرد دیگه ایی کنارش نشسته بود. .. مردی که منو به اتاق اورد دست و دهنمو باز کرد و روبه اونی که کنار بیماره نشسته بود گفت: _ آقا میثم اینو پیدا کردیم _ باشه برو بعد از اینکه اون مرده رفت پسری که الا ن فهمیدم اسمشمیثم هست با نگرانی گفت: _ حالش بده تیر خورده ... یه کاریش کن زود _ م .. من.. وسط حرفم پرید و داد زد: _ وقت نداریم داره می میره ... مگه دکتر نیستی ؟ _ پرستارم با کلافگی دستی توی صورتش کشید و با عصبانیت ازاتاق بیرون رفت و بلافاصله صدای فریادش امد که میگفت احمقا برام پرستار اوردین. .. نگاهم به مرده افتاد ... از چهرش معلوم بود که خیلی دردداره ولی صدایی ازش در نمی امد. . . به سمتش رفتم و دستمو اروم روی زخمش گذاشتم کهاخی گفت و یکمی چشماشو باز کرد. .. باید یه کاریش می کردم ... به س مت در اتاق رفتم و دررو باز کردم ... از طبقه بالا نگاهی به سالن انداختم کهنگاهم به میثم افتاد. .. _ آقا... نگاهم کرد که گفتم: _ میشه بیای اینجا ؟ با همون اخم به سمت پله ها امد که وارد اتاق شدم...