کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان معشوقه من جلد دوم

نویسنده : سلنا شمس

ژانر : عاشقانه

قیمت : 33000 تومان

رمان معشوقه من جلد دوم

_ برات یه سیم کارت میزنم تا به خانوادت زنگ بزنیولی نباید بفهمن تویی و فقط صداشونو بشنوی کافیه هیوا بغض کرد که عصبی پاکت ها رو روی تختانداختم و داد زدم:   
 
_ تو چرا هر چی میگم بغض می کنی...  
 
_ من میخوا م باهاشون حرف بزنم 
 
_ نمیشه 
 
گوشی رو توی جیبم گذاشتم و بعد از پوشیدن پیراهنم ازاتاق بیرون رفتم ... زینب خانم با دیدنم لبخندی زد و گفت
  :
 
_ صبح بخیر آق ا 
 
_ صبح بخیر 
 
_ بفرمایید صبحانه گذاشتم 
 
_ به هیوا بگو بیاد صبحانه بخوره 
_ چشم آق ا 
 
زینب خانم رفت منم یه لیوان چایی خوردم و قبل از امدنهیوا از خونه بیرون رفتم ... هوا بیرون خیلی گرم بود
 . ..
 
روستای دلنشینی بود بخصوص با اون نخل های بلند وپر از خرمای شیرین ... به سمت زمین های کشاورزیرفتم و گو شی رو در اوردم که به میثم زنگ بزنم. ..  
 
" هیوا"   
 
بعد از رفتن رسام اشک هامو پاک کردم که تقه ایی به دراتاق خورد. ..  
 
_ بله 
 
در باز شد و زنی تپل تغریباً چهل و پنج و یا پنجاه ساله وارد اتاق شد و با لبخند گفت:   
_ صبح بخیر دخترم 
 
_ صبح بخیر 
 
_ صبحانه امادس ... 
 
_ ممنون میل ندارم 
 
_ آقا گفتن باید حتماً صبحانتونو بخورید  
 
_ به اون ربطی نداره 
 
زنه با تعجب نگاهشو ازم گرفت و گفت:   
 
_ باشه دخترم ... اسم من زینب هست ... اگه چیزیخواستی بهم بگو 
 
_ نمیخوام از اینجا برم 
 
زینب خانم این دفعه با تعجب هینی کشید و گف ت:  
_ میخوای از آقا فرار کنی ؟ 
 
_ اره ... کمکم کن برم ... اون منو دزدیده 
 
سرشو پایین انداخت و گفت:   
 
_ ببخشید من نمیتونم در این باره کمکت کنم 
 
با عصبانیت از روی تخت بلند شدم از اتاق بیرون رفتم... زینب خانم دنبالم امد و صدام می زد ولی من به سمتدر رفتم و از خونه خارج شدم. ..  
 
هوا گرم بود و چشمام غیر از زمین های کشاورزی ودرخت نخل چیزی نمی دید ... با شنیدن صدای زینبخانم با تمام توانم به سمتی دویدم. ..  
 
انقدر دویدم که به نفس نفس افتادم ... هوا خیلی گرم بودو باعث شد زودتر خسته بشم ... با دیدن خونه هایی ک هجلوم قرار گرفته بودن لبخندی زدم و به سمتشون قدمبرداشتم که صدایی به گوشم خورد. ..  
صدای رسام بود که اسممو فریاد می زد ... وای خداییگفتم و زودتر به سمت خونه ها رفتم ... چون دیشب شامنخورده بودم و الان بدون صبحانه توی این هوای گرمدویدم به شدت ضعف کرده بو دم. ..  
 
نگاهی به پشت سرم انداختم که رسام رو دیدم ... منو دیدهبود و با قدم های بلند به سمتم می امد ... تند تر دویدم کهنگاهم به مردی افتاد. ..  
 
مرده با تعجب بهم نگاه کرد که قبل از اینکه بهش برسمدستی بازوم رو کشید ... با دیدن رسام که چشم هاشرنگ خون شده بو دن از شدت ترس گریم گرفت. ..  
 
با صدای مردی نگاهمو از رسام گرفتم ... همونی بود کهمیخواستم به سمتش برم. ..  
 
_ سلام .. خانم رو میشناسی ؟ 
 
_ علیک .. اره زنمه 
 
وسط حرف رسام با گریه گفتم:   
 
_ دروغ میگه .. اون منو دزدی. .  
 
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم رسام دستشو روی دهنمگذاشت و رو به مرده گفت:   
 
_ چیزی نیست داداش برو به کارت برس 
 
اما مرده با عصبانیت گفت:   
 
_ یعنی چی برو به کارت برس .. خانم میگه اونودزدیدی 
 
_ دیوونس دروغ میگه. ..  
 
_ باشه من به پلیس زنگ میزنم تا بفهمیم کی دروغ میگه 
 
رسام با عصبانیت برو بابایی  بهش گفت و عقب گرد کرد... بازوی منم دنبال خودش کشید که داد زدم:   
 
_ ولم کن ... نمیخوامت 
_ هیوا بزار آروم باشم تا بلایی سرت نیوردم 
 
_ آزادم کن تا آروم بشم ... برای چی منو پیش خودتزندانی کرد ی 
 
_ هیس ... صداتو نشنوم 
 
بازوم رو از دستش کشیدم که خم شد و منو روی بلند کرد... جیغ می کشیدم و به کمرش می زدم ولی رسام ساکتبه سمت خونه می رفت. ..  
 
از شدت جیغ و فریاد خسته شدم که شروع کردم به گریهکردن ... وقتی رسیدیم خونه زینب خانم با دیدنمون هینیکشید که رسام گفت:   
 
_ در ها رو قفل کن 
 
_ چشم آقا 
 
منو توی اتاق برد و همین که روی زمین گذاشت هق هقماوج گرفت ... بی توجه بهم در اتاق رو قفل کرد و بهسمتم برگشت. ..  
 
بلند گریه می کردم و از ته دل زار می زدم که رسام باعصبانیت بازوم رو کشید و عربده زد:   
 
_ مشکلت چیه ... برای چی گریه میکنی ... مگهچیکارت کردم ؟ 
 
منم مثل خودش با گریه داد زدم:   
 
_ منو دزدیدی ... از خانوادم دور کردی ... داشتی میمردی نجاتت دادم ... منو تو اتاق حبس کردی ... بهاجبار عقدم کردی دیگه چه بلایی مونده که سرم نیوردی
 ؟ 
 
با اخم بهم خیره بود که مثل دیوونه ها به سینش کوبیدم وگفتم:   
 
_ فقط ت جاوز نکردی ... اره منتظر چی هستی ... بیا بهمتجاوز کن. .  فقط همین مونده .. ازت متنفرم .. متنفرم 
رسام دستامو گرفت و با خشم غرید:   
 
_ خفه شو 
 
_ برای چی خفه شم. .  چی ازم میخوای مگه چکارتکردم ... مشکلت با من چی ه 
 
رسا مای ندفع هب د ت را زم ندیوون هش د وعرب د هکشی د :