رمان منفی چهار
نویسنده : مرجان فریدی
قیمت : رایگان
رمان منفی چهار
با بهت به چشمای روشنش زل زدم و گفتم: -من برای اینکه اینجا بتونم کار کنم از خودمم گذشتم. آیلی با نیشخند زیر لبی گفت: -یجور میگه از خودم گذشتم انگار شوهرش ولش کرده جوونیش و خرج بزرگ کردن بچّههاش کرده. با اخم برگشتم و بهش چشم غره رفتم، رئیس دست به جیب نگاهمون کرد و با نیشخند گفت: -فقط تورو نگفتم، هردوتون اخراجین. حالا نوبت آیلی بود که با چشمای گرد و دهن نیمه باز به رئیس زل بزنه. ابرو بالا انداختم و با نیش باز زیر لب گفتم: -بخورش. آیلی با بهت نگاهم کرد که با لبخند گفتم: -ناهار قهوهای رنگت و میگم. آیلی عصبی نگاهم کرد و رئیس عصبی داد زد: -چی پچپچ میکنید؟ ذاتاً فقط بلدین حرف بزنید، تمومش کنید و برید، دیگه از بحثاتون خسته شدم. حالا دیگه وقت لجبازی نبود، انگار موضوع جدی بود. با التماس گفتم: -رئیس ما... عصبی دستی به تهریش جوگندمیش کشید و گفت: -ور ور ور، بسه دیگه! مخمو خوردین، دوماهه اینجا کار میکنید. خونمون رو تو شیشه کردین همش لجبازی و رقابت، خیر سرتون خواهرید. ابرو بالا انداختم و همزمان با آیلی با چهرهی درهم رفته بهم زل زدیم و انگشتمون رو به سمت هم گرفتیم و با لحن منزجرکنندهای گفتیم: -این؟ و همزمان با لبخند گفتیم: -من خواهر این نیستم. رئیس عصبی به موهاش چنگی زد و گفت: -گفتم باهوشن، زرنگن، عاشق کارشونن، گفتم تو کارشون یه دنده و نترسن، تا تهش میرن، خبرای توپی میارن و کاریان. امّا همه اینا یه طرف این لجبازیهاتون کل آسایش دفتر رو از بین برده. حالا هم که گند آخر رو زدین. مهمترین خبر تاریخ این دفتر رو با لجبازیهاتون از بین بردین. همزمان دوربین عکاسیه آش و لاش شده رو با دست از روی میز پرت کرد روی زمین. بهت زده گفتم: -رئیس تقصیر این ملخه، واسه اینکه دوربین رو خودش برداره یه جهش کانگورویی زد گفتم این جهش یافتهاست و بچّه ملخ و کانگوریی چیزیه که اینطوری روی سقف ماشین پرید. آیلی خشک شده دستشو مشت کرد و جلوی دهنش گرفت و گفت: -عه عه! کذّابِ فاسد، مفسد فی الارض، دروغگوی کثیف، ناسالم، حیف که نمیتونم جلوی رئیس فحشای رکیک مناسب جو خودمون رو بهت بدم. همزمان که با حرص دستشو رو هوا تکون میداد گفت: -کی بود مثل شترمرغ میدویید؟ کی بود آدرسی رو که من پیدا کردهبودم رو زودتر کش رفت و رفت اونجا عکس رو گرفت؟ با اخمای درهم گفتم: -شترمرغ تویی، شتر. رئیس با حرص دادی زد و هردو از جا پریدیم. با اعصبانیت گفت: -شعار دفتر ما چیه ها؟ سردر دفتر چی زدیم؟ " این جا من من، نکنید.این جا ما هستیم. " باید از خبرایی که همکاراتون پیدا میکنن خوشحال باشین، اکیپ باشید و گروهی فعالیت کنید. فکر کردید چی این دفتر رو چهلسال بهترین دفتر روزنامهی استانبول کرده، ها؟ بهتزده گفتم: -اون اگر مثل سوسک نمیچسبید به دوربین و میزاشت من خبر رو بیارم دوربینم نمیشکست. آیلی خواست جوابم رو بده که رئیس، نفسنفس زنون و عصبی غرید: -رک بهتون بگم، بهترین خبرنگارایی بودید که تو چهلسال سابقه کاریم وقتی دیدم یاد جوونیای خودم افتادم. آیلی با ذوق گفت: -ای جان! نفس عمیقی کشید و ادامه داد: -زرنگید، جوونید و از دانشگاه خوبی فارق التحصیل شدین. با نیش باز گفتم: -چه جاذاب. رئیس حرفش و قطع کرد و بهتزده گفت: -چی؟ آیلی به جای من پوکر گفت: -به جذاب میگه جاذاب. رئیس کمی خیره و شگفتزده نگاهم کرد. لبخندم عمق گرفت و سرفهای کرد و ادامه داد: -امّا اخراجید. لبخندم در کثری از ثانیه پرید و لبام مثل سکتهایها کج شد. -چی؟ اینو آیلی با التماس گفت. -اخراجید! نمیتونم روتون ریسک کنم. امروز فرداست سر بچهبازیهاتون اینجا رو آتیش بزنید. با اخم گفتم: -حداقل اونو اخراج کنید، اینطوری نه جنگه نه دعوا. همزمان با دست به آیلی اشاره کردم. آیلی با لبخند گفت: -من که چیک و چیک عکس میگیرم برات، خبرای توپ میارم برات، آتوهای خوب میگیرم برات، فیلمای فول میارم برات، بزارم برم؟ با رئیس همزمان با دهنای باز به آیلی زل زدیم و آیلی با لبخند فقط رئیس رو نگاه میکرد. رئیس کرواتش رو شل کرد و بهتزده گفت: -برید بیرون. با التماس نگاهش کردیم که نعره زد: -برید بیرون. با تردید و نگاهی مظلومانه نگاهش کردیم امّا هیچ تاثیری نداشت چون به سمتمون خیز گرفت ،هردو از اتاقش دوییدیم بیرون و در رو فوری بستیم. بهتزده برگشتیم که دوباره در بهت فرو رفتیم. Join