رمان مسافرت دخترونه
نویسنده : نامعلوم
ژانر : طنز
قیمت : رایگان
رمان مسافرت دخترونه
رمان مسافرت دخترونه کلی حرف زدیم و خندیدیم و بعد از یکی دو ساعت بالاخره میخواستن برن همه بلند شدن و سمت در رفتن و خدافظی کردن. منم تا روی تختم دراز کشیدم بیهوش شدم *.*.* صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم و سریع از تخت جدا شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و آماده شدم رفتم چایی برا خودم دم کنم که یهو مامانم از پشت صدا کرد - سلین چرا انقدر زود از خواب بیدار شدی؟ کلاس دارم همینطور که از آشپزخونه خارج میشد با آرامش گفت: - دختر امروز کلاس نداری. و منو در اوج تنها گذاشت. ای وای اصلا یادم نبود که امروز کلاس ندارم. ای خدا یه بارم من زود بیدار شدم کلاسی نبود. حالا که من بیدار شدم بذار موشی هم بیدار کنم. - بله؟ - الو سلام موشی خوبی؟ دختر تو هنوز خوابی؟! پاشو کلاس داریم. ای وای الان بلند میشم و سریع قطع کرد اسکول باور کرد. بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زدم. سریع گفت - آماده شدم. کف اتاق پهن شدم و از خنده ریسه میرفتم. وای موشی تو چه قدر زود باوری خیلی بیشعوری سلین - به تو رفتم دیگه! **.*.*. ¦ ????????????????}