کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان اوج لذت

نویسنده : ملیسا حبیبی

قیمت : 29000 تومان

رمان اوج لذت

با دیدن ماشین حامد سریع از پشت پنجره کنار اومدم به سمت سالن رفتم. 

_حامد اومد ، حامد اومد

همه جمع شدن دم در و دوتا از دوستای حامد با دوتا بادکنک کنار در ایستاده بودن. 

نمیدونم قصدشون چی بود اما از قیافه هاشون معلوم بود نقشه بدی کشیدن. 

 با لبخند کنار مامان ایستادم بعد دو دقیقه حامد درو با کلید باز کردو همین که وارد شد دوتا بادکنک کنار گوشش ترکید. 

بدبخت زهره ترک شد تو جاش پرید. 

همه بلند خندیدن و حامد وقتی به خودش اومد تازه نگاهش به ما افتاد. 

_تولدت مبارک حامد 

حامد با تعجب و خوشحالی یه لبخند زدو با احترام رو به همه گفت:خیلی ممنونم از همتون شرمنده ام کردین 

رفیقاش دستاشونو دور گردنش انداختن
_داداش مبارک باشه صدسال پیرتر بشی 

حامد خندید چیزی بهشون گفت که نشنیدم. 

طبق عادت همیشه به سمتش رفتم با لحن آرومی گفتم 
_کت و کیفتو بده بزارم اتاقت داداش 

حامد نگاهی به سرتاپام انداخت لبخندی زد وسایلشو سمتم گرفت 
_ممنونم 

سری تکون دادم وسایلشو داخل اتاقش بردم سرجای همیشگیش کذاشتم. 

حامد داشت با مهمون ها سلام احوال پرسی میکرد. 

وارد اشپزخونه شدم به مامان کمک کردم و قرار بود کیک ببریم. 

مامان ازم خواست یکتا دختر عموم که قصد داشتن برای حامد جورش کنن صدا بزنم تا اون کیک ببره. 

یکتا از خدا خواسته سریع اومد کیک برداشت شمع روشن کردم. 

با خوندن شعر تولد از آشپزخونه خارج شدیم. 

حامد پشت میز بزرگ وسط سالن ایستاد و یکتا کیک روبه روش گذاشت و کنار حامد ایستاد. 

روبه روشون ایستادم حامد نگاهی با لبخند به من انداخت. 

خوب میدونست این کیک دست پخت منه حامد همیشه عاشق کیکای من بود. 

حامد لبخندی زد و شمع رو فوت کرد همه دست زدن.