کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان پاکدخت

نویسنده : ریحانه کیامری

ژانر : عاشقانه

قیمت : 33000 تومان

رمان پاکدخت

با نیشخند روی لبش جلوتر آمد، آنقدر جلو که تقریبا به همچسبیده بودیم.                                   
_تو که انقدر از من می ترسی غلط می کنی زر اضافهمی زنی.
سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.
_ببین مامانت الان اینجاست، کافیه یه جیغ بزنم، کارتتمومه.
_جراتش و نداری.
_امتحان کن.
به محض اینکه آماده ی داد زدن شدم دستش را روی دهانمگذاشت و با اخم غرید.
_خفه شو دختره ی هرجایی.
از شنیدن این کلمه قلبم ترک خورد و نم اشک بر چشممنشست.
_اگه جیغ بزنی خودم همینجا خفه ت می کنم.
با سر خوردن قطره اشکی از گوشه ی چشمم بی ملاحظهطوری دستش را برداشت که رد رژ لبم کف دستش ماند._جمع کن این مظلوم نمایی ها و زر زرات و می خوام دوکلمه باهات حرف بزنم.
صدایم از بغض می لرزید.
_با یه هرجایی حرف زدن براتون افت نداره؟!
لحنش عصبی بود.
_هیس... دو دقیقه ساکت تا من حرفم و بزنم.
دو سه قطره اشک افتاده بر گونه ام را با گوشه ی شالم پاککردم و بینی ام را بالا کشیدم.
_زودتر چون می خوام برم.
دست در موهایش کشید.
انگار که برای گفتن حرفش مردد باشد ، هی این پا و آن پامی کرد.
_گفتی که برادرت زندانه.
_که چی؟
_چقدر پول می خوای برای آزادیش؟
ابرو در هم کشیدم.
_برو بابا فاز رابین هود برندار واسه من.
تا خواستم از کنارش رد شوم دستم را گرفت و مجبورمکرد بایستم.
_وایسا هنوز حرفم تموم نشده.
سر جایم برگشتم و دستانم را به سینه زدم.
_سریع، می خوام برم.
_برادرت و آزاد می کنم فقط به یه شرط.
به نظرم پوزخند روی لبم به خوبی گویای حسم بود.
_هه، لابد الان وجدانت به درد اومده و می خوای یه دخترهر جایی رو از بی راهه نجات بدی! خنده م می گیره حتیبهش فکر می کنم، نمیاد بهت این فازا آقای معتمد!
_شرط و بگم یا نه می خوای همچنان پرچونگی کنی؟
چشمانم را در حدقه چرخاندم.
_جهنم و ضرر، با این که می دونم بی فایده س ولی شرطتمبگو.