کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان پاکدخت

نویسنده : ریحانه کیامری

ژانر : عاشقانه

قیمت : 33000 تومان

رمان پاکدخت

دست در موهای پر و لختش کشید و به پشت سر، جایی کهمادرش روی کاناپه لم داده و با گوشی اش ور می رفت نگاهکوتاهی انداخت.                                   
_چند وقتی رو نقش دوست دخترم و بازی کنی!
با شنیدن حرفش چشم هایم درشت شد و ابروهایم بالا پرید.
_جانم؟! حالت سر جاش نیست فکر کنم.
_دارم باهات جدی حرف می زنم، چند وقتی رو نقش دوستدختر من و بازی می کنی و آخر بازی منم داداشت و آزادمی کنم.
یاد مبلغ بدهی افتادم... با وجود اینکه خانه و ماشین رافروخته بودم ولی باز هم نتوانستم همه ی بدهی اش را صافکنم.
_فکر کردی داداش من واسه یک قرون دوزار تو اونسگ دونی گیر افتاده؟! 
_هر چقدر باشه فرقی نمی کنه.
_با سیصد میلیون چطوری؟
اخم هایش بیش از پیش در هم رفت.
_سوءاستفاده نکن!
_سوءاستفاده نمی کنم، یعنی بهتره بگم اصلا بلد نیستمهمچین کاری رو.
صدای مادرش بلند شد.
_بچه ها.... بیاین دیگه، می خواین منم بیام کمک!
خیره به چشمان من جواب داد:
_نه مامان الان میایم.
صدایش را پایین آورد.
_چی کار کرده مگه داداشت؟! آخه سیصد میلیون؟!
_بدهی بالا آورده، ورشکست شد...
_مدارکی از بدهیاش داری؟
_آره.
_بدهیاش و می دم.
مکث کرد.
_قبوله؟
_باید به نازی خانم بگم.
_لازم نکرده، به اون مربوط نیست.
مادرش باز صدا زد.
_سامی؟!
_جانم مامان، اومدیم.
رو به من گفت:
_فعلا می ریم پیش مامانم و تو کاملا طبیعی رفتار می کنی،وقتی که رفت در مورد جزئیات با هم حرف می زنیم.
فقط سر تکان دادم.
_سه تا لیوان بده من از تو کابینت پایین سمت راست.
خودش به طرف یخچال رفت و من خم شدم و از کابینتیکه آدرس داده بود سه عدد لیوان شیشه ای استوانه ای شکلکه دورشان دو خط طلایی نقش بسته بود برداشتم و جلویدستش روی میز ناهارخوری وسط آشپزخانه گذاشتم.