رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
باحرص داشتم خيار پوس ميکندم و زير لب غر ميزدم.به اينم ميگن عروسي آخه؟عين اين بدبخت بيچاره ها باس از دور ببينم.کوفت بگيري الهه کهکوفتم کردي اين عروسي کوفتي تو...با پس گردني محدثه يه متر از جام پريدم-دختره ي امين آبادي گردنم شکست...کرگدن اينقدر زور نداره که تو داريريز ريز ميخنديد.سرجام نشستم دوباره اونم با فاصله نشست و گفت:آخيييي...حوصله ات سر رفته؟معده نيس که خرابه است...براي مهمونام يه چيزي بذار آبروتون نره-نخيرم...دارم کلي حال ميکنم.تا الان يه بشکه ميوه خوردم وچهار تا جعبه شيريني.بيخيال تکه اي خيار دهنم گذاشتم وبا همون دهن پر گفتم:خودم تو اولويتممحدثه-ولي عجب عروسي اي شده ها...معلومه دامادتون زيادي خرپولهآره به قيافه اش که ميخوره قاچاقچي اي چيزي باشهمحدثه-بنده خدا...کجاش شبيه قاچاقچي هاست؟انگار توجزيره مئومئو گير کرديم اينم آخرين مرد روزمينه...فقط الهه هم چشماي باباقوريش فقط رامين جونشوميبينهاين الهه شوهر نديده اينقدر هول بود اصلا وقت نشد برم تحقيق...شوهر زليل...محدثه-جلوخودشم ميگي؟