کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_3
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

حالا فرض کنين يه ور لپمم از خيار باد کرده بود.

باديدن پسرقد بلند پشت سرم چشمام گرد شد.نگاهم افتاد پايين و از کفشش تا بالا کشیده شد.

ووووي چه جيگريه.چه کتوشلوار خوشکلي...آبي کاربني؟؟ چشماموتنگ کردم برادر داماد اينه؟نههه
بابا مگه فقط همين يه نفر کتوشلوار آبي کاربني پوشيده

حالا همينجورم داشتم خيارو ميجوييدم.لبخندي رولباش نشست.حتما تو دلش ميگفت اين کيه
ديگه،دختره هيز نديده بود که ديد.

چه تيکه اي بود.اگه برادر داماد اينه قول ميدم جاري الهه شم.

کمي خودمو جمع وجور کردم، خياروجوييده نجوييده قورت دادم به زوروگفتم:بله بفرماييد!

همچين کتابي گفتم کمتر از اين زنه تو 111نبود.....کم بود بگم پاسخگوي شماره 222بفرمايييييد

لبخندشوپرنگتر کردوگفت:طناز خانوم؟

اي واي منو از کجا ميشناسي گل پسر؟

چشمامو تنگ کردمو گفتم:شما؟!

نگاهي گذرا به محدثه کردوبا همون لبخند گفت:منو نميشناسيد؟

بشقابمو شوت کردم تو بغل محدثه و دوباره يه نگاه به سرتاپاش کردم.برادر داماده؟اگه برادر داماد
نيس پس کيه؟

سري تکون دادو گفت:نه
- تو دانشگاه آشناييت داشتيم؟

تک خنده اي کردوگفت نه :  - حقيقتا کوه؟

باز با لبخند سرتکون داد اووووم...از همکاراي الهه هستين؟

-تو فيس بوک؟

✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾