سر اشپز دلربای من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
سر اشپز دلربای من
سرآشپز دلربای مَــن ???????? #پارت_1 نگاهی به اطراف میکنم. همه سرشون تو کار خودشون بود. نگاه عمیقم روی دختری میچرخه که با اون جثه ریزش داشت به بقیه امر و نهی میکرد. وقتی جلوی یکی از گازا ایستاد به سمتش رفتم. تقریبا یه جایی بود که به بقیه قسمتا دید نداشت. چند نفر که منو دیدن گفتن - سلام رئیس. سرد سر تکون دادم و قدمای محکمم و به سمت دختر کوچولوم برداشتم. پشت سرش ایستادم. مشغول کارش بود و ندید بهش نزدیک شدم. دستم و روی گ..ودی ک..مرش گذاشتم. با شدت به عقب چرخید و هین ترسیده اشو توی گلو خفه کرد. چشای قشنگشو درشت تر کرد. با صدای ظریف و نازش گفت - آقا...! شما اینجا چیکار میکنید! نباید دلم برای اون پیشبند سفیدش میرفت؟ آروم خم شدم و کنار گوشش پچ زدم - پنج دقیقه وقت داری اتاقم میبینمت سراشپز کوچولو مات شده بود. از حالت شوکه اش استفاده کردم و از آشپز خونه رستوران بیرون رفتم وارد اتاقم شدم. ۲ دقیقه از وقتش مونده بود... •┈·┈·┈•┈·┈••????••┈·┈•┈·┈·┈•