رمان شیطون نباش
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان شیطون نباش
‹ #شیطون_نبآش????????› ╸╸╸╸╸╸╸╸╸✏️????╸╸╸╸╸╸╸╸ #part_1 _آقا چرا اینطوری میکنی؟ یه آمپوله هر وقت تزریغ کردم میتونی بری...قباحت داره با این سیبلات از آمپول میترسی با همون اخمای درهم گفت: _نیازی نیست.. بگید بزنن به سِرُم! متقابلا اخم کردم و بی توجه بهش پد الکلی و برداشتم و گفتم: _قُمب... چیزه ببخشید! منظورم اینه دراز بکشید ، سه سوت نشده میزنم تموم میشه ترس نداره والا به جَدم ما تو شهرمون مردا میخ میزنن تو از آمپول میگرخی. بله! بنده دختری شهرستانی بودم که بدجور فازم فرق داشت با این تهرونیا... و هرچقدر سعی میکردم بازم لحنم برمیگشت به اصالتم! خواستم دوباره سخنرانی کنم که با خشم بلند شد و سمت خروجی درمونگاه رفت. مبهوت دنبالش دوییدم: _آقااا سرجدت صبر کن، دکتر گفته این آمپول باید تزریغ بشه، چرا فرار میکنی مرد حسابی... به هیکل گوریل مانندت برنمیخوره از آمپول میترسی؟ چند نفری که کنارمون بودن با تعجب و خنده نگاه میکردن سیرک درمانگاهی شعبه یک! چشم غره ای بهشون رفتم... طرف کاملا عصبی با صورتی که از حرص قرمز شده بود گفت: _بسه.. ببند دهنتو، گفتم آمپول نمیزنم ╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸╸