
رمان شیطون نباش
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان شیطون نباش
‹ #شیطون_نبآش????????› ╸╸╸╸╸╸╸╸╸✏️????╸╸╸╸╸╸╸╸ #part_2 میون حرفش پریدم و همونطور که از آستینش میکشیدم گفتم: _اَخوی انقدر ناز نکن بیا یه صلوات بشمری تمومه! با چهرهای مات نگاهم کرد که معذب دستمو عقب کشیدم: _بفرمایید اون اتاق تا بگم دکتر بیان. با همون اخمایی که کل صورتشو دربر گرفته بود گفت: _دکتر برای چی؟ نیشم رو باز کردم و گفتم: _بیاد ببینه کامل بلد شدم تزریغ و... به آنی رنگ پوستش سرخ شد و چشماش گرد... آب دهنم رو قورت دادم و نالیدم: _فرار نکنی... از صبح هیچکی آمپول لازم نشده، نمیزارم توام دربری هولش دادم داخل اتاق تزریغات که چشماشو ریز کرد و بی پروا گفت: _مگه پ///شت من نحستِ کارآموزیه خانم، برو کنار ببینم هرقدمی که برمیداشت مقابلش قرار میگرفتم، آخر کلافه گفت: _چه غلطی کردم اومدم این خرابشده، میگم برو کنار دیرم شده! _اگه لجبازی نمیکردی تا الان آمپول هم خورده بودی سر حال و پر انرژی داشتی به زندگی ادامه میدادی.. عصبی نگاهم کرد و با یه حرکت از اتاق خارج شد که داد زدم: _الهی بری از درد زجه بزنی، برگردی بعد من آمپول نزنم بمیری ╸╸╸╸╸╸╸╸╸✏️????