شکلات تلخ من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : طنز
قیمت : 45000 تومان
شکلات تلخ من
#پارت_5 شکلات تلخ من???? ._وااای مرسی خواهری فکر این جاشو نکرده بودم! چشمکی زد.. ـ فردا شب میای فرودگاه؟ تنهایی سختمه... ـ مگه مامان و بابات نمیان؟ ـ نه می خوام بگم نیان، چون می ترسم نتونم ازشون جدا شم... و بابا لحضه آخر پشیمون شه.. _دیوونه! باشه میام. تا فرودگاه رو من میام،بقیشو می خوای چی کار کنی؟ ـ نمی دونم، واقعا نمی دونم. ـ باشه فردا شب میام. تو برو خونتون استراحت کن.. مامان باباش اومدن خونه از همشون تشکر کردم و خدافظی کردم.. با تنی خسته به سمت خونه روندم.. داخل خونه شدم... بابا و مامان خونه بودن... ـ سلام، من اومدم. طاهرچطور بود؟ ـ تغییری نکرده بود. برو لباست رو عوض کن بیا شام. ـ باشه الان میام. رفتم توی اتاقم و لباسام رو عوض کردم. یه پیراهن پوشیدم با شلواجین آبیم.. امشب آخرین شبیه که می تونم لباس دخترونه بپوشم... وقتی جلوی آینه تصویر خودم رو با اون موهای کوتاه دیدم، یاد طاهر افتادم، آخه ما خیلی شبیه هم بودیم و حالا با این موهای کوتاه یه لحظه حس کردم طاهر جلو ی آیینه ست... موهام قهوه ای چشمام درشت و مشکی بود. بینیم قلمی و کوچولو بود. نه لاغربودم، نه چاق؛ موهای طاهرم قهوی ای بود چشاش مشکی بود، درست مثل مال من... هیکلش برخلاف من که ریزه میزه بودم.. ورزشکاری و تو پر بود. آخه می رفت باشگاه.. رنگ پوستامون هم مثل هم بودیم.. کپی هم بود همه چیمون.. با صدای مامان از بررسی کردن و مقایسه تیپ جدید و قدیمم اومدم بیرون و رفتم واسه شام... از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین. رفتم تو آشپزخونه دیدم مامان داره گریه میکنه!