کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان ترس

نویسنده : simba lion

ژانر : ترسناک

قیمت : رایگان

رمان ترس

خونه ایی ویلایی شکل بود توی منطقه پایین شهر ساری..... 
رفت داخل... 
دوتا بوق زدم وراه افتادم... 
کلافه بودم تا اسم دوستم اومد راضی شد.... 
رفتم خونه پیام دادم به فربد وگفت حاضره... 
ساعت 9 صبح میرفتیم.... 
تا ساعت 3 نیمه شب خوابم نبرد.... 
به این فکر کردم که کس وکاریو غیر از خاله وشوهرش وعشقم کوثر ندارم...بابا ومامانم توی یک ثانحه تصادف مردن.... 
به اینکه اگه عشقم رو هم از دست بدم تو این سفر دیگه واقعا باید برم یه گوشه وبمیرم واسه خودم.... 
به اینکه چقدر اوضاع داره حاد میشه.... 
کلافه بیدار شدم... 
رفتم دنبال کوثر... 
قرار شد هممون تویه یک ماشین باشیم... 
من وفربد وکوثر.... 
فربد هم مثله من بی کس بود پدر ومادرش امریکا بودن..... 
به کوثر تک زدم اومد بیرون... 
فربد:داداش اروم باش...فقط یه نقشه اس.....این نشد یه دختر دیگه.... 
-اگه باهات راه بیاد دیونه میشم....دیونه...نمیتونم تحمل کنم... 
-میخوایی بیخیال شی؟؟؟ 
-نه... 
-باشه هرجور راحتی.... 
راه افتادیم سمته مسیر..... 
توی راه همش اهنگ گوش میکردیم....
----------- مهدیه: 
-عزیزم... 
-بفرما حج خانومی؟؟؟ 
-بریم دیگه.... 
-اخه خره کی میاد شهری به این خوبیا ول بدد برد غاری علی صدرس ملاصدرس بیبیند؟؟؟ 
-وای خره خب ادم باس همه جارا بیبیند.... 
-پوففف.....حج خانوم انقد پیه نشو.... 
-ببین رادمهر دوساله که از عروسیمون میگذره واسه وضعیت مالیت کا میگویی بچه دار نشیم...حالام میگویی نریم همدان؟؟؟خره خوارم رفته اس با شوور خوارم میگن غارش خیلی خوشگلس... 
-زن من شنیدم اونجا منطقه ممنوعه دارد.... 
-خب مگه قرارس بریم منطقه ممنوعه اش؟؟؟؟میریم اونو تر شا میبینم....جونی من...رادمهر... 
-چشم چشم....بریم.... 
-ای ول....پس من برم چمدون ببندم.... 
-زن زیاد باری ماشین نکونیا..... 
-چشم.... 
رفتم سمته کمد لباس.... 
رادمهر مهندس معمار بود ولی به زور خرج خودمون وکرایه در میومد.... 
چقدر دلم گرفت از اینهمه نداری.... 
از این وضع اشفته.... 
ولی خب.... 
ما یه 021 داریم اونیم که لکسوز داره همون حالیو میکنه که ما با 021 مون میکنیم... 
اونم همون مسافرتی میره که ما میریم فقط یکم درجه سطحیمون فرق داره.... 
شاید بگی با این حرفا داره خودشو گول میزنه شایدم راست باشه.... 
ولی همینم ارزو خیلیاس.... 
وسایل رو توی ماشین گذاشتیم وراه افتادیم.... 
کمی تو سر ومغزش زدم.... 
شاید واسه رفتن این دلتنگی از خودم... 
شایدم واسه دلداری.... 
----------- سعید: 
رسیدیم به شهر همدان.... 
از ماشین پیداه شدم وتکونی به خودم دادم اخ که کمرم وستون فقیر فقراتم داغون شد.... 
شبنم:خسته شدی؟؟؟ 
-خیلی.... 
رفتیم سمته بستنی فروشی وبستنی گرفتیمو خوردیم... 
هوا ابری بود ونم نم بارون میومد ولی خیلی بستنی چسبید.... 
شهر کمی خلوت بود..... 
-بریم کجا عزیزم؟؟؟ 
-امشبه رو بیم هتل....فردا میریم اهای دیدنی شهر رو میگردیم.... 
-باشه.... 
راه افتادیم سمته هتل.... 
رفتیم واحد 320..... 
دراز کشیدم روی تخت.... 
صدای در اومد... 
حتما عصرونه اوردن... 
که همون هم بود.... 
خدمتکار روی میز چید... 
شبنم لباس هاشو عوض کرد.... 
رفت سمته کیک شکلاتی.... 
-میگم سعید... 
-جونم... 
-بیا... 
رفتم پیشش... 
تکه ایی از کیک توی چنگال بود... 
-این کیکه بو میده مگه نه؟؟؟ بوییدم... 
-نه....بو نمیده...بوی شکلات میده.... 
خواست بذاره توی دهنش که یه دفعه دوید سمته سرویس بهداشتی.... 
تا تونست بالا اورد... 
-چیشد؟؟؟؟ 
-نمیدونم...از دیروز تاحالا اینجورم...همش حالم بد میشه از بوی غذا ودسر واین چیزا.... 
-وا....یعنی چی؟؟؟ 
-میگم... 
-چیه؟؟؟ 
-نکنه حامله شدم؟؟؟ 
-نمیدونم.... 
-میگم از کیفم تست رو میاری؟؟؟ 
-تست داری؟؟؟ 
-اره دیروز مشکوک شدم خریدم.... 
رفتم سمته کیفش وروی تخت خالی کردم... 
پیداش کردم... 
رفتم وبهش دادم... 
چند دقیقه گذشت صدام زد... 
-بیا سعید.... 
رفتم داخل... 
-ببین... 
واز چشمش اشک ریخت.... 
-من حامله ام.... 
مبهوت نگاهش میکردم... 
-چی؟؟؟ یعنی چی؟؟؟؟ واقعا شکه شده بودم... 
دارم بابا میشم؟؟؟ 
اونم بابای بچه ایی که از شبنمه؟؟؟ خدای من باور نکردنیه... 
از خوشحالی روی ابرا بودم.... 
تا شب رفتیم بیرون وتوی شهر گشت زدیم.... 
کمی لباس واینجور چیزا واسه بچه خریدم خیلی ذوق داشتم... 
شبنم گفت پاهاش درد گرفتن ورفت هتل.... 
خواستم برم که مغازه ایی که سیسمونی فروشی بود توجهم رو جلب کرد... با اینکه اونهمه چیز خریده بودم رفتم داخلش.... 
نگاه کردم به داخل مغازه.... 
چشمم خورد به یک جعبه موزیکالی که روش دوتا عروسک میرقصیدن.... 
خریدمش.... 
صدای دینگ دینگ قشنگی میداد.... 
از گردنم پلاکی رو که داشتم در اوردم وگذاشتم داخلش... 
پلاک نقره بود با بندی نازک از جنس چرم... 
روش اول اسمم برجسته شده بود.... 
یک عروسک هم بود خریدم... 
کاش بچه ام دختر باشه.... 
رفتم سمته هتل...