رمان ترس
نویسنده : simba lion
ژانر : ترسناک
قیمت : رایگان
رمان ترس
وقتی شبنم دید چیا خریدم کلی ذوق کرد....بعدش گفت:خب دیونه میرفتیم واسش از تهران همه چی میگرفتیم...-به هر حال خواستم یه چیز از من داشته باشه...-عه جوری میگه که انگار قراره نریم....-بیخیال...به هر حال شاید تو فقط رفتی...با مشت زد به بازوم...-روانی.....-خیلی دوست دارم شبنم...-منم عزیزم...-چی میشنوم؟؟؟؟به به شبنم علامه بالاخره اعتراف کرد عاشقم شده...-دیونه اگه عاشقت نبودم این بچه کجا بود؟؟؟-گفتم شاید از دست من پرید....خخخخ-بی ادب....شب خیلی خوبی واسش ساختم...تا صبح از بچه مون حرف زدیم...شبنم:به نظرت اسمش چی باشه؟؟؟ -دختر بود بگذار شادی...-چرا شادی؟؟؟-میخوام همیشه شاد باشه....-پسر بود؟؟؟-پسر بود بگذار سمیر....-قشنگه...ایشالله که اصلا دوقلو باشه خخخخخ-شاید خخخخخ--------- رادمهر:ساعت حوالی دوازده شب بود رسیدیم همدان....همراه مهدیه چادری توی یکی از پارک ها زدیم....واسه شام هم جوجه کباب خوردیم...کمی با مهدیه شوخی کردم...-مهدیه....-جونم؟؟؟-اگر تصادف کونیم خو...من بیمیرم....شوور میکنی...با سیخ زد به بازوم...-مرض نکبت....خدا نکند....-حالا یه وخ خدا کرد....-حالا تا اون وخ....-بیگو کنجکاو شدم...-نه صد سال....بهتره تو کجا بجورم؟؟؟-عزیزمی....-اگه من مردم چی؟؟؟-نترس بابا تو صدتا جون داری خخخخخ-رادمهر...-جونم ؟؟-دیگه از این ضرت وپرتا نکن....-چرا؟؟؟-ما تازه اولشیم...بعدشم من دو سه تا بچه میخوام....تا بچه دار نشم گوه میخوری جایی بری....-یعنی منا فقط واسه بجه میخیی خره؟؟؟-نه...واسه خوددم میخوامت....انقدر اذیت نکن جونی مهدیه...-باشد قسم چرا میدی؟؟؟-خیلی خب...-الی ادم خوارا بخورنت ورپریده...خخخخ-خودتو بخورن...-اشغال خور نیسن...-شاید باشن خخخخخخ-اونم معلوم نی....ولی خوشگلی منا نخورن....خخخخ باز با سیخ زد بهم...دادزدم:کبود شدم بی جنبه...اصی منا بخورن خوبس؟؟؟ خندید:خوبس....------------- فربد:به نیلوفر دوست دخترم خبر اومدنم رو دادیم وراه افتادیم....از این زنه ارسلان هیچ خوشم نمی اومد....دختره خیلی ضایع بود ارسلان رو میفروشه...نمیدونم چرا انقدر ارسلان سماجت میکرد....کاملا معلوم بود از ریختش...پوفففففف حالا به من نچسبه؟؟؟ من خاطر نیلو رو خیلی میخوام...کاش ارسلان پشیمون میشد...کاش یکم چشمشو باز میکرد...توی راه همش بهم حرف میپروند...نگاه های غمگین ارسلان بدجور حالمو میگرفت...کمی باهاش لاس زدم...پوفففففففف اینکارا رو یه خیانت به نیلو میدونستم...خواستم بگم منصرف شدم که نشد....رسیدیم همدان...بهترین وقت دونستم که بهش پیشنهاد بدم...ارسلان رفت پایین ماشین تا اب معدنی بگیره...سره ناهار که اصلا نشد باهاش تنها باشم...یه دفعه خود کوثر سرش رو بین دوتا صندلی قرار داد...-پیست....به سمتش برگشتم...21-چیزیه خانومی؟؟؟ چشمکی زد...-شمارمو داری کوثر؟؟؟-اره...پایه ایی؟؟؟-واسه چی؟؟/-ارسلان رو بپیچونیم؟؟؟-اخه....خب باشه چون تویی اشکال نداره...بشکنی زد :-ایول لایک داری....-یعنی پیشنهادمو قبول میکنی؟؟؟دوست دخترم میشی؟؟؟-اوووومممم...باشه....ارسلان بیچاره...این ماشینو...خونه اشو همه چیو در اختیار این بی لیاقت گذاشته....-پس عقدت؟؟؟-اونکه سه سوته تمومه....-خوبه...یعنی ازش طلاق میگیری؟؟؟-اگه بخوایی اره...-خوبه...ولی مگه بهش نمیگی عشقم؟؟؟-اینا همش حرفه....من هیچ علاقه ایی به ارسلان ندارم...از نقش بازی کردنای این دختر حالم بهم میخورد...پول پرست عوضی....ارسلان اومد سکوت کردیم هممون...ارسلان بطری ابش رو یه نفص سر کشید...سعی کردم اصلا بهش نگاه نکنم...رفیق بیچاره ی من....02 سال عاشق کی بودی اخه؟؟؟؟ارسلان پسری بود که هر دختری حاضر بود واسش جون بده ولی این دختر خاله محترمش پخمه هم حسابش نمیکرد....تازه جلوی من ازش بدگویی میکرد....سرم رو کردم داخل موبایلم....همون موقع از طرف کوثر پیام اومد...-فعلا چیزی نفهمه باشه عزیزم؟؟؟ اوهوع چه زودم پسر خاله شد...-باشه خوشگله....وواسش سند کردم پیام رو....رفتیم توی خونه ویلایی دوستم که خالی بود....سه روز رو اونجا میموندیم....فردا قرار بود بریم غار....اونجا به کاری میکردم که همه چیو ارسلان باچشم ببینه وقید این عوضی رو بزنه....----------- کوثر:پوففففففففففففف.....چجور میشه از دست این ارسلان سیریش راحت بشم....خیلی خسته شدم...حساب همه چیو داره نکبت....نمیذاره راحت ولخرجی کنم...یعنی میذاره ها....واسم هر ماه 7 میلیونی میریزه به کارت...ولی خب....من هر مانتویی که میخرم دسته کمش 3 میلیونه....بیشتر حالت سنتی داره وبا پارچه های خاص کار شده....این پسره خوب کیسیه...اسمش چی بود؟؟؟ فربد...یافتم...خوب جیگریه...