کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان تیمارستانی ها

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : فانتزی

قیمت : رایگان

رمان تیمارستانی ها

بازم گ يج بهم نگاه كرد.زبونم رو كامل از حلقم در اوردم و نشونش دادم و با دست به زبونم علامت دادم و قيافم  درست مثل عقب مونده ها ي ذه ني شده بود.  
نگاه م رو بدن لختش خير ه موند و با بهت زبونم رو لول كردم تو حلقم و گفت م:  
-عجب هيكلي !  
بازم گ يج و با چشما ي بي روحش نگاهم كرد و دوباره خم شد و در روكمي نيمه باز كرد و به بيرون نگاه كرد   
و جالب تر اين كه من با حوله جلوش واي ساده و نطق مي كردم!  
هولش دادم و خواستم برم بيرو ن كه دستم رو گرفت و چشماش زو گرد كرد كه ترسيده چس بيدم به در و گفتم:  
-خب بيا وايسادم چرا اين طور  ي نگاه  مي كني دستشويي كنم تق صير خودته.  
بازم خيره برا ي فهميدن منظورم نگاهم كرد و بعد چند لحظه با حرص چشماش رو بست.  
زير لب گفت م:  
-لال!  
دستم رو گرفت و خم شد و در رو باز كرد و تويه حركت من رو كشوند  بيرون.  
-هي كجا مي  ر ي؟ با تو ام !الاغ   
حرفام رو نمي فهميد و منم كه حال مي كردم و  مي تونستم تا جا دارم فحشش بدم.  
در اتاقي كه توش لباس شويي و اتو و ...بود رو باز كرد و رفت داخل و منم دنبالش مثل آدامس خرسي كش  ميومد م.  
چشماش رو گردوند و سرش رو بلند كرد و رفت سمت كمد سمت چپ و در كمد رو باز كرد.  
گيج نگاهش م ي كردم كه لباساي ي رو در اورد و انداخت تو بغلم و هولم داد پشت پرده ا ي كه پشتش لباسا ي كث يف  بودن.  
به چشما ي سياهش از  لا ي پرده زل زدم و اروم گفت م:  
-بشورمشون؟ كثيفن!  
با بهت نگاهم كرد و با دست زد به پيشون يش و دستاش رو گرفت جلو ي سينش و ادا ي لباس پوشيدن در اورد.  
گيج گفتم:  
-بدم بپوشي؟ اين ا كه لباس زنونس مال پرساتاراس!  
با حرص چشم بست و اومد تو و پرده رو كشيد و با استرس به بيرون زل زد و دستش رو برد و پيراهني كه دستم بو د  
رو مال يكي از پرستارا به اسم جود ي بود رو گرفت و دستا ي سردش رو آورد سمت حولم كه يه قدم عقب رفتم و ب ا  چشما ي گرد شده گفت م:  
-هيععع از اولشم مي دونستم قصدت ناپاكه   
گيج نگاهم كرد و باز اومد جلو كه جيغي زدم كه فور ي خودش رو  رسون د 
و با چشما ي گرد شده و عصبي نگاهم كرد با ب يني تند تند نفس م ي كشيدم و اونم با خشم نفس مي كشيد.  
صدا ي راه رفتن شنيد م و پسر لاله خودش رو بهم چسبوند تا از  لا ي پرده ديده نشه.  
و صدا ي حرف زدن يكي از نگهبانا رو مي شنيدم كه داشت با يك پرستار حرف م ي  زد؛  
-بچه ها دارن دي وونه ها رو سرشمار ي مي كنن يكي از احمقا رولباسم بالا اورد بهم يه يوني فرم جديد بده اين رو  نمي شه پو شي د.  
كفشا ي پرستار رو ديدم كه از پشت پرده رد شد و ني م رخش رو از  لا ي پرده مي دي دم كه در كمد رو باز كرده و  دنبال يو ني فرم  مي گشت.  
-يوني فرمت نيست همين جا گذاشته بودمش!  
به يوني فرم نگهباني كه تو مشت پسر لاله بود با چشما ي گرد نگاه كردم.  
صدا ي زمخت نگهبان رو ش نيدم:  
-شانس منه خدايا الان وقت بد شانسيه؟ يوني فرمه كرخه رو بده امروز مرخصيه.  
پرستار رد شد و من نفس عم يق ي كشيدم و برگشتم كه با چشما يسياه پسره روبه رو شدم با سر كج شده خيره و  عجيب نگاهممي كرد مثل مسخ شده ه ا.  
-بريم ب بين يم چ ي كار كردن دكترم رفته پ ني رو معاينه مي كنه،دختره روان ي جور ي سرش رو شكونده كه حس كردم  مغزش رو مي بينم.  
صدا ي پاهاشون رو كه دور مي شدن رو شنيدم و دستم رو رو ي سينه پسره گذاشتم و هولش دادم.  
چند لحظه خير ه نگاهم كرد و بعد چند بار پلك زدن به خودش اومد و با سرعت يو ني فرم رو پوشيد.  
تازه دو هزاريم افتاد كه بايد اون لباس پرستار رو بپوش م.  
به پسره خيره نگاه كردم و اخم كرده گفت م:  
-برو تا بپوش م.  
گيج نگاهم كرد و در حال بستن دكمه هاش بود.  
با حرص هولش دادم سمت بيرون و وقتي از پشت پنجره رفت پ يراهن پرستار رو كه برام حسابي گشاد بود و پوشيد م  
و شلوارشم پام كردم رسما دوتا ي من بود.شلوارش رو تا شكم بالا دادمو خم شدم و كفش هايي رو كه زير لباسا  افتاده بودن رو برداشتم و پوشيد م.  
پرده با سرعت كشيده شد و جي غ خفه ا ي كشيدم كه پسره با حرص انگشتش رو به معني ساكت باش جلو ي بين ي ش  گرفت و دستم رو گرفت و من رو به سمت بيرون كشيد.  
تا از اتاق خارج شديم آژير با لاي سرمون به صدا در اومد و چراغ ها ي قرمز كنار سقف روشن شد.  
پسر محكم دستم رو گرفت و شروع كرد به دوييدن.  
صدا ي پاهايي رو از پشتمون شن يديم و يكي بهم تنه ا ي زد كه از پشت خوردم تو كمر پسره و بي ن يم به فنا رف ت.  
پرستار لاغر اندام بدون نگاه كردم داد زد:  
-زود بريد بخش A مريض ٧٨٠ فرار كرده.  
و با سرعت از كنارمون رد شد و از پله ها بالا رف ت.  
دستم رو از رو ي بي نيم برداشتم و با چشما ي پر اشك از درد به پسره زل زدم كه يهو ا بروهاش رو بالا پروند و دست م  
رو از رو  ي بين يم برداشت و به ب ي ني سرخ شدم نگاه كرد و يهو نيشش رو گشاد كرد و با همه دندناش اومد سمتم  و