
رمان تیمارستانی ها
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : فانتزی
قیمت : رایگان
رمان تیمارستانی ها
انگار باورش نم ي شد نشستم رو تخت و چهار زانو زدم و با افتخار گفت م: -به من مي گن شاد ي كاماند و نگا ه خشك شدش و فك قفل شدش و... همه حالتاش برام عجيب بو د با خنده گفت م: -آره ديگه ما اينيم اگر ديوونه نبودم حتما دكتر ي ...مهندسي چي ز ي مي شدم با اين موخ... اون قدر سينش تند تند بالا و پاي ين مي شد كه هنگ كرده بودم. و بعد چند لحظه و انگار نه انگار من اونجا بودم به گردنبند زل زد دراز كشيدم به عادت اين چند ماه شروع كردم به زمزمه ي آهنگ گوگوش آهنگ پشت يك ديوار سنگي بود و چون حفظ نبودم و مثل همون وقتا كه ويالون مي زدم زمزمه اش مي كردم با سنگ ين شدن شونم دست از زمزمه كردن برداشتم و نگاه گيجم و به كرولال دوختم كه همون طور نشسته سرش رو، رو بازومگذاشته و چشماش بسته بود. لبخند زدم و سرم رو از رو پاش برداشتم و گردنبند رو تو مشتش نگه داشته بود كمي بهش زل زدم و از اتاق آروم و پاورچين پاورچين خارج شد م. در اتاق رو هنوز نبسته بودم كه ديدم كامل يا با اخم دست به سين ه به ديوار تكيه زده و نگاهم مي كن ه. با تعجب در و بستم و گفت م: -بلي؟ بازوم و گرفت و روبه روم ايستاد و گف ت: -قرار بود كار ي كني ديان دوسم داشته باشه! با ياد آور ي قولم پوفي كشيد م و در حالي كه راه مي افتادم سمت پله ها گفتم: -بيا دنبال م با هم از پله ها سرازير شديم و به پيچ پله ها كه رسيديم با ديدن ديان كه نشسته بود رو پله و با چشم بسته سو ت مي زد زود كاملي ا رو نگه داشتم و علامت دادم ساكت باش ه كمي فكر كردم و تويه حركت كاملا انتهار ي كامل ي ا رو هول دادم كه از دو پله آخر ليز خورد و افتاد رو د ي ان ديان آخي گفت و كامليا ي داغون و بدبخت رو كنار زد و با چشما ي گرد شده به كام ليا زل زد و گفت: -خوبي! كامليا با اخما ي تو هم رفته ن يم خيز شد و سرش و با دست گرفت و گف ت: -آره ليز خوردم فق ط ديان ابرو بالا انداخت و با لبخند سرش و كج كرد و گفت: -تو همون دختر خبرنگاره معروفه ا ي؟ چشما ي كامليا برق زد و با ن يش شل گفت: -آره ديان دستش رو زير چونش زد و گف ت: -جد ي؟ وا ي من طرف دارتم هر شب از اتاقم منتظرم بيا ي اخبار ب گي تو توزيون اخه نكه وكيلم اخبار به دردم مي خوره دستم رو جلو ي دهنم گرفتم تا صدا ي خندم رو نشنون دوتا ديوونه خوب به هم مي خوردن! با خنده ازشون دور شدم و رفتم سمت اتاق خودم و از دور برا ي كامليا دست تكون دادم *** كارم اين شده بود هر روز بعد از ناهار وقت ازاد ي از اتاق بيام بيرون و برم تو اتاق كرولال و اون خيره نگاهم كنه و س ر رو پاهاش بزارم و آهنگ زمزمه كنم و اونم مثل خمارا بي هوش بشه! البته گاه ي ام مي بردمش تو محوطه و به زور كار ي مي كردم قدم بزنه يا حتي اون قدر رو موخش مي رفتم كه دنبالم بدو ه حس مي كردم بهتر شده گا هي لبخند مي زد تو ي اتاقش سر رو ي پاهاش گذاشته بودم و به اي ن فكر كردم كه تو اين چند ماه فارسي حرف نزد م شايد چون اين جا هيچ كس حرفام رو نمي فهمي د و من حتي زبان اصلي ام رو يادم رفته بود. كرولال چشم بسته و سرش رو به ديوار تكيه زده بود و من تو فكر بودم يكي از آهنگا ي مورد علاقم رو بخونم بزار كرولالم فيض ببره كمي فكر كردم و شروع كردم به خوندن: -نشود فاش كسي...آن چه ميان من و توس ت -تا شراط نظر نام رسان من و توست -گوش كن با لب خاموش سخن مي گوي م گوش ك ن -روز گار ي شد و كََس مرد ره عشق نديد -حاليا چشم جها ني نگران من و توس ت -گرچه در خلوت راز دل ما كََس نرسي د -همه جا زمزمه ي عشق به نهان من و توس ت -من و تو...من و توس ت آهنگ كه تموم شد نيشم و شل كردم و چشم بستم و به فارسي گفت م: -حال كرد ي كرو لال؟ -كرو لال خودتي بي خيال جواب دادم: -نخير خودتي درست بعد اتمام جملم چشمام در صدم ثا نيه باز و به آخرين حالت گشاد شدگي ر سيد و از جا پريدم و مبهوت ب ه چشما ي براق و ابروها ي بالا رفتش زل زدم با دهن نيمه باز و با لكنت گفت م: -ت...ت...تو حرف زد ي! نيشخند ي زد و لپش رو باد كرد و دست به س ينه به تاج تخت تكي ه زد ادام رو در اورد و گفت: -م...م...من حرف زدم! خب كه چي؟ هنگ كرده با بهت نگاهش كردم و چشمام برق زد و گفت م: -اين همه مدت لال بود ي بگي فارسي بلد ي؟ بي خيال چشم بست و دراز كشيد رو تخت و شوتم كرد رو زمين و گف ت: -به همون دليلي كه تو ي لال تا الان فارسي حرف نزده بود ي! چند بار خشك شده پلك زدم و گفت م: -باورم نمي شه يعني ايراني ا ي؟ زبونم رو م ي فه مي؟ لال نيس تي؟ جلل خالق چه طو... چشم بست و ريلكس و آروم وسط حرفم گفت: -تا حالا كسي بهت گفته خيلي حرف مي ز ني؟ چشم باز كرد و سرش رو برگردند سمتم و نگاهش رو گرد كرد و گف ت: -دو ماهه فقط فََك زدي چشمام گرد شد و حرص زده بلند شدم و گفت م: -لال بود ي بهتر بود انگار