کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

" خورشیدِ زمستون " 


باید چه غلطی می‌کرد؟! تاوان کار نکرده را پس می‌داد؟! چند سال توی این شرکت کوفتی زحمت کشیده بود، باید این تلاش و پشتکارِ چند ساله را پشتِ در می‌گذاشت و می‌رفت؟! 

موهایش را هل داد داخلِ مقنعه، اشک هایش را پاک کرد و بینی‌اش را بالا کشید، او اگر آدمِ تسلیم شدن بود همان دیروز باید زانویِ غم بغل می‌کرد یا دستِ کم خودش را به یک طریقی به کشتن می‌داد، اما حالا اینجا بود به قولِ فردین در پوست کلفت ترین حالتِ ممکنش!

سرش را بالا گرفت، داشت تمام خودش را به کار می‌گرفت که صدایش نلرزد و گفت: 
- من جایی نمی‌رَم! من اینجا زحمت کشیدم جون کندم، دوییدم تا به این میز رسیدم؛ کجا برَ...

حرفش نیمه کاره ماند چون فردین تمام محتویات رویِ میزش را پخش زمین کرد! 

سیستمش حالا با آن حجمه‌ی سیم هایِ گره خورده پخش زمین بود! جا مدادی قشنگی که هر هفته تعویضش می‌کرد، پوشه ها و پرونده ها یا رویِ زمین بودند یا آویزان به میز! 

دست هایش می‌لرزیدند و فردین داد زد: 
- پاشو گمشو بیرون!

به عنوان بچه‌ی یک فردِ مقصر زیادی رو داشت. دست هایِ خورشید زیرِ میز مشت شده بودند و نشد بغضش را نگه دارد، نگاهش رویِ وسایلش می‌چرخید و جان تویِ تنش نبود برایِ بلند شدن! 

فردین نگاهش را به اطراف دوخت. همه‌ی آن چشم ها مجددا رویِ خورشید بودند... حس می‌کرد همین حالا همه‌ی این چشم ها و زبان ها در حال نقد مادرش به بدترین شکل ممکن هستند و خب این فکر ها خفه‌اش می‌کردند!

میز را دور زد، خواست دست ببرد سمتِ شانه ی خورشید که صدایِ دادی توجه او را جلب کرد! مردی جوان و قد بلند که رو به فردین با اخم هایِ در هم تشر می‌زد: 
- داری چه غلطی می‌کنی تو؟!