کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

" خورشیدِ زمستون "

که به اطرافیان بگوید آب از آب تکان نخورده و نه خانی آمده و نه خانی رفته! دیروز؟! گور بابای دیروزی که سر سفره‌ی عقد تنها ماند و سکه‌ی یک پول شد! 

چشم هایش را باز نگه داشته بود؛ با اینکه صفحه‌ی مانیتور را تار می‌دید اما نمی‌خواست پلک بزند و باعث فرو ریختن اشک هایش بشود. 

 صدایِ قدم های فردین که آمد، ترسید! پچ پچه ها بیشتر شدند و فردین با دیدنِ دخترکِ دیروز پشتِ میز اخم کرد!

این دختر غرور نداشت؟! اینجا چه غلطی می‌کرد؟! نزدیک به میز او ایستاد و به باقی آدم هایِ اینجا که زل زده بودند به آن ها تشر زد: 
- برید سر کارتون!!

متفرق شدنِ بقیه مصادف شد با سوال تلخ و زهرماریِ فردین که از خورشید پرسید: 
- همیشه همینقدر پوست کلفتی؟ 

خورشید سرش را بالا گرفت، نشد جلویِ قطره‌ی اشکش بگیرد و در همان حال لب زد: 
- بله، همیشه همینقدر پوست کلفتم! 

خورشید ضربه های زیادی خورده بود، مشکلات اما به او یاد داده بودند که روی پا بماند.

فردین خم شد و کف هر دو دستش را رویِ میز گذاشت، چند لحظه‌ای را تویِ سکوت به او نگاه کرد و بعد گفت: 
- وسایلتو جمع کن برو بیرون!

خورشید ناباور به او چشم دوخت و فردین داد زد: 
- کَری؟ می‌گم هری بفرما بیرون!

خورشید با بغض گفت: 
- چرا؟ 

فردین بی توجه به چشم های کنجکاو اطراف داد زد: 
- چون از آدمای ننه من غریبم خوشم نمیاد! 
چون از آدمای ابله خوشم نمیاد! چون دوست ندارم تو شرکتم بمونی و هر کی نگات کرد پیش خودش بگه همون دختره‌ی طفلکه که مادر من زندگیشو ازش گرفته! 

جمله‌ی‌ آخرش بی رحمانه و خودخواهانه بود اما زیادی درد داشت! 

- نمی‌تونی بری بگم کمکت کنن!