
رمان حورا
نویسنده : سارا.الف
ژانر : عاشقانه
قیمت : 20000 تومان
رمان حورا
مادرش پا در میانی می کند، سریع بحث را میان مشتش می گیرد. - من که چیزی نگفتم مامان جان! فقط میگم یکم با ما مدارا کنه همین.... - باشه شما راست می گی! مادرش زمزمه وار قربان صدقه ی تک پسرش می رود و من از حسودی می سوزم! قباد، برای من بود! حتی به مادرش هم حسودی می کردم! -امشب خالت و دختر خالت میخوان بیان اینجا! نگی نگفتی. اخمی میان ابروانم می نشیند، دختر خاله اش، لاله! نشان کرده ی قدیمی قباد بود! ضربان قلبم تند شده بود و همین باعث شد چنگی به دیوار کنارم بزنم تا از سقوطم جلوگیری کنم. سکوت قباد و پشت سر آن حرف بعدی مادرش نمک روی زخم سر بازم ریخت: - هی بهت گفتم از آشنا زن بگیر، ما رو چه به عروس گرفتن از غریبه ها... زخم زبانهایش دوباره شروع شده بود! ابرو در هم کشیدم که قباد با لحتی محترمانه گفت: - مامان جان من دیگه نمیخوام این بحث قدیمی رو بازش کنم، انتخاب من حورا بوده و هست! میدانستم زمانی که قباد را تک و تنها گیر بیاوردند شروع به شست و شو دادن مغزش میکنند به همین خاطر عزمم را جزم کرده و از مله ها پایین رفته و وارد اشپزخانه شدم.. ورود یکهوییام باعث سکوت همه شد و چشمهای کیانا یک دور روی پیراهن مردانهی قباد که در تنم بود چرخید و سپس با نیشخند گفت: - حورا جونم امشب مهمون داریم، خالم اینا میخوان بیان، میشه کمک کنی بهمون؟