
رمان حورا
نویسنده : سارا.الف
ژانر : عاشقانه
قیمت : 20000 تومان
رمان حورا
تا نزدیک درِ خانه بدرقه اش می کنم و بعد از رفتنش وارد خانه میشوم.. چشمم به کیانا و مادرش افتاد که در چهارچوب درب اشپزخانه ایستاده و نگاهم میکنند! سعی کردم با لبخندی کوتاه حسن نیتم را نشان بدهم و به ارامی گفتم: - سلام صبحتون بخیر مادرجون! خوبی کیانا جانم؟ پشتِ چشمی برایم نازک کرد و بدون اینکه جواب سلامم را بدهد وارد اشپزخانه شد. بر خلاف او مادرش در چهارچوب در ایستاد و با غیض به سر تا پایم نگاه کرد و گفت: - این همه به قباد میچسبی، نتیجهایم دیدی؟ نیش کلامش تا انتهای جانم را سوزاند.. سر پایین گرفتم و با انگشتهای دستم مشغول بازی کردن شدم و گفتم: - ب...بله! امروز میخوام برم جواب ازمایشمو بگیرم! پوزخندی که زد نمکی شد بر روی زخمهایم! - ما که چیزی ندیدیم از این همه ازمایش! خیله خب بیا یه لقمه نون بخور بعد برو! به اندازهی کافی نیش و کنایه خورده بودم که دیگر میلی برای صبحانه خوردن نداشته باشم! -ممنون میرم لباس بپوشم... بی طرف دستی به پشت سرش تکان داد....بغض گلویم را تر کرد... به سمت اتاق می روم....بافت طوسی رنگم را به تن می زنم.....